ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

16  شهریور  1388

infos@peiknet.com

 
 
 

 

گزارش رضا نافعی از کنسرت شنبه شب در کلن
شجریان!
این سبز بی پائیز و بی پایان
 
 
 
 
 

 

در باره تازگی ها و نو آوری های این سفر سخن گفته اند در باره ساز های نو، نوهنرمندان توانا و ....

اما آنچه مرا به تحسین بر می انگیزد انتخاب و ترکیب اشعار، بگونه ای است که اگر نیک بنگری، نمایشنامه ایست گویا و پر توان از آنچه رفته و می رود و آنچه باید گفت و کرد ... و این شکل بخشی به این مجموعه از کسی چون شجریان بر می آید که بر ادب و موسیقی میهنش نه تنها تسلط  که تسلطی خلاق دارد.  

در همین ایام فتنه انگیز و خونریز سرانجام انتظار بسر آمد. محمد رضاشجریان که به حق خواننده مردم لقب گرفته در تالار فیلارمونی شهر کلن در آلمان بر صحنه رفت. مردم از او انتظاراتی داشتند، انتظاراتی ناگفته، اما بگونه ای در دل ها جای گرفته. پس  از هفته های خونین و آمیخته به  درد و اشک، شجریان چه ارمغانی به همراه آورده؟ چه عرضه خواهد کرد؟

 او از همان آغاز، در نخستین آواز، به تلویح و از زبان حافظ  به توصیف  جو حاکم بر ایران پرداخت .

در آستین مرقع پیاله پنهان کن

که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است

کسی نمی پرسید سخن از ندا می گوئی یا سهراب  یا پیکر های شبانه دفن شده در بهشت زهرا. همه گوش بودند می شنیدند و می فهمیدند که اشاره او به کجاست. سپس هشدار حافظ را به صاحبان قدرت بر زبان آورد:  گمان می کنید بر شما چه خواهد رفت؟ همان که بر دیگر جباران زورمند تاریخ رفت! همان که بر  پادشاهان قدرتمندی  چون کسری  و خسروپرویز رفت.

مجوی عیش خوش از دورباژگون سپهر ! .....

آسمان چون غربالی  است که از  سوراخ های  بیشمار آن خون جباران و ذرات خُرد شده سر و تاج آنان فرو می ریزد و شما که امروز بر تخت قدرت نشسته اید از این قاعده مستثنی نیستید.

شجریان برای خواندن این بیت صدا را بالابرد و با نوای شش دانگ صلا داد:

سپهر بر شده پرویز نیست خون افشان

آنگاه صدا را پائین آورد  نجوا گونه خواند:

که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است

 

پس از این مدخل "پیام نسیم" آمد که می توان آنرا پرده دوم این نمایش موسیقائی دانست.  ترانه ای باز هم با کلام حافظ که خطابش  می تواند  به راهیان امید  و جویندگان  روزگار نو باشد:

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی

ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی  کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

و آنگاه تعریضی به آلوده دستان دل سیاه:

میی دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش

و اشارتی به طعن حافظ به نابخردانی که آنانرا "بد بخت" می داند.

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی !

سپس پرده سوم: رهنمود . 

این راهی است که تنها با مدد عشق می توان پیمود:

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

پرسش و پاسخ :

 

مارا که می کشد؟ 

 

از چشم خود بپرس که ما را که می کشد؟

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

 

سخن از کدام دل می گوید؟

 

به یاد کهریزک نمی افتید؟ بیاد چانه های شکسته، و بدن های پاره پاره؟

شکوه را از زبان بابا طاهر می شنویم:

فلک در قصد آزارم چرائی؟

گلم گر نیستی خارم چرائی؟

ته که باری زدوشم برنداری؟

میان بار، سر بارم چرائی؟

مرغ خوشخوان

 

آنگاه هنگام دلجوئی می رسد. هستند کسانی که از سیر حوادث روز  سرخورده اند و شاید از دست یافتن به مقصود نومید گشته اند، خطاب به آنهاست که باز از قول حافظ می گوید:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

....

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید

هیچ راهی نیست کانرا نیست پایان غم مخور

 

بخش دوم دردستگاه همایون

 

نخست در گفتگوئی با خود  پرده از درون  بر میدارد که مردم کیستند؟ با خود چه می گویند ؟ خود را چه می بینند و در پی چه هستند ؟

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نئی دلبرا، خطا اینجاست

 

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان در غوغاست

از آن بدیر مغانم عزیز می دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

نخفته ام زخیالی که می پزد دل من

خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

آنگاه دامان سخن به پرده دری از فریبکارانی رسید که با نقاب دوستی بر چهره به جنگ با مردم دست یازیدند:

 

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

 

پس از پرده دری از ریاکاران جنگ طلب نوبت آرزو می رسد:

 

 تصنیف قدیمی، پر احساس و دلنشین باد صبا در گوشه های دل انگیز شوشتری، با سخن ملک الشعرا بهار، آرزو بر انگیز است:

 

باد صبا بر گل گذر کن، بر گل گذر کن

از حال گل ما را خبر کن

نازنین ما را خبر کن

 

آنگاه باز گفتگو با خود، این بار از زبان شیرین و دلپذیر سعدی. اعتراف به انگیزه های درونی و ازلی انسانی . باز گشت به آن اصل، آن انگیزه نازدودنی  از درون انسان ها: عشق .  

 

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

 

 و آنگاه پاسخ سعدی بخود و بما :

 

وان که را دیده در جمال تو رفت

هرگزش گوش نشنود پندی

خاصه ما را که در ازل بوده است

با تو آمیزشی و پیوندی

 

آنگاه سوگند به عشق

 

به دلت کز دلت بدر نکنم

سخت تر زین مخواه سوگندی

یکدم آخر حجاب یکسو نِه

تا بر آساید آرزومندی

کاشکی خاک بودمی در راه

تا مگر سایه بر من افکندی

 چه کند بنده ای که از دل و جان

نکند  خدمت خداوندی؟

 

خداوند عشق یگانه خداوند قابل ستایش است و بس:

 

سعدیا دور نیکنامی رفت

نوبت عاشقی است یک چندی

 

شجریان پس از بیان این  نیت و بیان  سر سپردگی به عشق روی به مولانا آورد  و از زبان او با آهنگی پر شور و رقص انگیز با " دف و نی " به عشق  فرا خواند. که را؟ به توصیفش بنگرید  و ببینید به یاد چه می افتید:

غوغای روحانی نگر،

سیلاب طوفانی نگر،

خورشید ربانی نگر!

با این اوصاف آیا بیاد خیابان های تهران  در روز ها و هفته های سپری شده  نمی افتید؟ بیاد "مستانی" که جان را غلام آزادی کرده اند نمی افتید؟ می خواند:

 

رندان سلامت می کنند، جان را غلامت می کنند

مستی ز جامت می کنند، مستان سلامت می کنند

غوغای روحانی نگر، سیلاب طوفانی نگر!

خورشید ربانی نگر! مستان سلامت می کنند

ای آرزوی آرزو، آن پرده را بردار ازو

من کس نمی دانم جز او، مستان سلامت می کنند

 

و آنگاه فراخوان آزادی : " ای ابر خوش باران بیا"!

 

ای ابر خوش باران بیا! ای مستی یاران بیا !

وی شاه طراران بیا! مستان سلامت می کنند.

شجریان از غزلی با بیست و هشت بیت، فقط شش بیت را برای بیان مقصود خودانتخاب می کند و با همین چند بیت تصویری گویا ازآنچه بوده و هست و باید باشد بدست می دهد. چگونه می توان به این آماج دست یافت؟

همراه شو رفیق !

دشوار زندگی در این سرای ما

بی رزم مشترک آسان  نمی شود

تنها مرو براه

همراه شو رفیق

کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود

 

و اینجاست که ولوله در تالار می افتد. مردم بپا می خیزند و شادی و سپاس خود را با کف زدن طولانی بیان می دارند. مردم  شجریان، مجید در خشانی و هنرمندان نو جوان و توانا سپاس میگذارند که چنین زیبا و گویا  دردها و آرزوی های آنان را بیان می دارند. دل و جانتان سبز و رویا باد که دل و جانمان را سبز کردید.

 

(اصل این گزارش در وبلاگ "آینده ما" قابل دسترسی است)