پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 
 

 

 

 
 

 

 

 

 
 
 
 

 


حاكميت چرخ پنجم درشكه ايست
بنام "زمان" كه چهار نعل می تازد!
از قهوه خانه
تا
كافی شاپ

   

 

 

گزارش از: مريم ميرزا

عكسها از : حسن سربخشيان

 

كافی شاپ ها، همان قهوه خانه های قديمی و سنتی خودمان است. با اين تفاوت كه در آنها مردان و زنان با هم می توانند چای و قهوه بنوشند. محيط آن ترو تميز تر از قهوه خانه های قديمی است و چون با هم رقابت هم دارند، هر كدام سعی می كند تميزتر و سرويسش بهتر از ديگری باشد. اين قهوه خانه های مدرن، دراين سالها فقط در تهران باز نشده اند، بلكه در بسياری از شهرها و حتی شهرستان ها نيز گشوده شده اند. هر شهری كه دانشگاه دارد، كافی شاپش بيشتر از شهرهای غير دانشگاهی است.

اداره بی نياز ازاماكن، تاكنون بارها بقول بچه های تهران به آنها "گير" داده است اما حكمی برای بستن آنها هنوز صادر نشده است. وقتی نمايشگاه صنعتی را می بنندند و گوششان به هيچ استدلالی بدهكار نيست، ای بسا دستور بستن اين كافی شاپ ها هم صادر شود. صادر هم نشود شهردار و شورای حزب الهی شهرتهران بدعت را می تواند چنان بگذارد كه شامل شهرستان ها هم بشود!

امان از غفلت و بی اطلاعی. اگر مردم تهران درانتخابات شوراهای شهر، مثلا رفته بودند پای صندوق های رای و به تاج زاده رای اول را داده بودند، امروز متهم بقتلی بنام "احمدی نژاد" چنين يكه تازی می توانست بكند كه می كند؟

فعلا به زن های صاحب و يا كارمند اين كافی شاپ ها گير داده اند. گفته اند نبايد اينجا كار كنند. از كجا نان خود و خانواده شان در آورند؟ اگر عقل داشتند كه برای اين سئوال پاسخ پيدا كنند كه كار به آن همه زنان حاشيه خيابان ها نمی كشيد!

معمولا دركنار كافی شاپ ها، يك كافی نت هم داير است. با فيلترينگ سايت ها، كاسبی كافی نت ها هم كساد شده است. قهوه خانه ها، كه اغلب پاتوق رد و بدل كردن و قرار و مدار مواد مخدر است، مشمول بگير و ممنوع بكن كافی شاپ ها و كافی نت ها نشده اند.

بهر روی. گزارشی كه در زير می خوانيد، مدت ها پيش در سايت زنان منتشر شده بود. همان موقع كه اماكن به كافی شاپ ها و كار كردن زن ها در آنها گير داده بود. بعدها كه شورای شهر و شهرداری را اماكنی ها قبضه كردند، اين وظيفه به شهرداری سپرده شد.

كار به كجا كشيده خواهد شد؟

به همانجا كه بقيه امور كشيده خواهد شد. فعلا آن گزارش سايت زنان را بخوانيد:

 

 

زن ممنوع!

 

به زن جوانی كه سر ميز راهنمايي‌تان مي‌كند دقت مي‌كنيد. يونيفورم سرمه‌اي‌رنگش مانتويی است تا زير زانو با شلواری به همين رنگ و مقنعه‌ای كمی روشن‌تر كه موهايش را كاملاً پوشانده است. بار ديگر كه به رستوران مي‌آييد او نيست. ادارة اماكن به مديريت رستوران توصيه كرده كه عذر كاركنان زن را بخواهد. اشتغال زنان در كافي‌شاپ‌ها و رستوران‌ها ممنوع است.

سر ميز من مي‌نشيند. سارافون سبز به تن دارد و پوليور بافتنی كرم‌رنگ. شال هم به سر دارد. كافي‌شاپ به‌ اندازة چند پله از سطح زمين بالاتر است و پنجره‌های بزرگی به خيابان دارد. در حين حرف زدن با من، با تازه‌واردها صميمانه سلام و عليك مي‌كند. يكی از مشتري‌ها مي‌گويد: «با وجود رضوانه آدم فكر نمي‌كند در يك جای عمومی است. انگار در خانة يكی از آشنايان يا دوستانمان مهمان هستيم.»

رضوانه، دختر 34 ساله‌ای كه فارغ‌التحصيل رشتة طراحی صنعتی است و در كافي‌شاپ ه در خيابان آبان تهران كار مي‌كند، هيچ تصوری از اينكه ممكن است كسی مانع اشتغالش بشود ندارد. از او كه از مرداد امسال، همزمان با افتتاح كافي‌شاپ، به‌كار در آن مشغول شده است سؤال مي‌كنم كه آيا تا به حال كسی به او تذكر داده است؟ او با تعجب مي‌پرسد: «يعنی به‌دليل زن بودنم؟» تصديق كه مي‌كنم سرش را تكان مي‌دهد و مي‌گويد نه.

شايد رضوانه تنها زنی نباشد كه در همين تهران خودمان به كارهای خدماتی در جايی مثل كافي‌شاپ يا رستوران مشغول شده است، اما مسلماً يكی از خوش‌اقبال‌ترين آنهاست. كار زن در رستوران و كافي‌شاپ مصداق همان اصطلاح معروف «يا بخت و يا اقبال» است. فقط گزارشی كوتاه به ادارات مسئول مبنی بر اشتغال زنی در كافي‌شاپ يا رستوران كافی است تا او شغل خود را از دست بدهد.

«ديدن چهرة خانم جهان‌آرا در كافة خ.هـ‌. هميشه برايم خوشايند بود. زنی با قدی متوسط كه پشت پيشخوان مي‌ايستاد و لبخند به لب با همه صحبت مي‌كرد. با اينكه كسانی كه كار سرو را بر عهده داشتند مرد بودند، از آنجايی كه گرفتن سفارش از مشتريان و در حقيقت بيشترين بخش ارتباط و هم‌صحبتی با آنها بر عهدة خانم جهان‌آرا بود، جلوة زنانة آن كافه با پرده‌های حرير آبی و پرنده‌های ديوارهايش هميشه من را دوباره به آنجا مي‌كشيد. اما از وقتی خانم جهان‌آرا رفته است، آنجا هم شده مثل بقية جاها.» اينها را مريم، دانشجوی 22 ساله‌ای مي‌گويد كه ادعا دارد اولين چيزی كه با حذف زنان از دست مي‌رود سلامت جامعه است.

او مي‌گويد: «من نمي‌خواهم به مردهايی كه در رستوران‌ها يا كافي‌شاپ‌ها كار مي‌كنند توهين كنم، اما موضوعی كه با چشم خودم ديدم اين بود كه دقيقاً بعد از خانم جهان‌آرا، مردهايی كه آنجا كار مي‌كردند تا مي‌ديدند دختری تنهاست مي‌خواستند با او سر صحبت را باز كنند. اصلاً كاری ندارم كه هدف آنها چه بود و حتی معتقدم آنها هم آدم‌های بدی نبودند، اما اگر بجز مردها زنی هم آنجا كار مي‌كرد، مسلماً فضای يك‌سويه و مردانة آن عوض مي‌شد. همان‌طور مي‌شد كه پيش از آن و با وجود خانم جهان‌آرا بود.»

كافي‌شاپ د. در خيابان وصال، به علت نزديكی به چند آموزشگاه، بيشتر اوقات پذيرای جوان‌ها و نوجوان‌هايی است كه قبل از ساعت كلاسشان يا بعد از آن مي‌خواهند با دوستانشان دور هم جمع شوند. مدتی بود كه دختر دانشجويی برای كمك‌خرج ماهانه‌اش آنجا كار مي‌كرد و حالا خيلی وقت است كه ديگر نمي‌بينمش.

با كسی كه به‌نظر مي‌رسد مسئول آنجاست صحبت مي‌كنم. پسر جوان مي‌گويد: «بگوييد زنان كجا كار ‌كنند كه زير ذره‌بين نباشند؟ هرجا كه زن كار كند يكی ايراد مي‌گيرد. بجز در بعضی از كتاب‌فروشي‌ها و فروشگاه‌های لوازم‌التحرير و آرايشگاه‌ها كه پشت پرده هستند. البته باز هم آنجا كلی درگيرند. نگاه كه كنيد، اكثر شغل‌هايی كه در سطح اجتماع به چشم مي‌آيند مردانه حساب مي‌شوند.»

مي‌گويد اگر اطلاع بيشتری مي‌خواهم، فردا بعدازظهر برگردم و با مسئول اصلی آنجا صحبت كنم. فردا كه مراجعه مي‌كنم، همان كسی كه مسئول اصلی است كل حرف‌های همكارش را انكار مي‌كند. حاضر به گفت‌وگوی بيشتر نمي‌شود و يك‌ريز تكرار مي‌كند: «ما هيچ مشكلی نداريم.»

«بهتر است اسم كسی يا اسم رستوران يا كافي‌شاپ خاصی را در گزارشتان نياوريد.» مدير رستوران چ. اضافه مي‌كند: «اصلاً بهتر است از خير نوشتن چنين گزارشی بگذريد.» مي‌گويد: «آدم را ياد فيلم‌ها مي‌اندازيد.» در صدايش كمی هيجان ‌وجود ‌دارد: «فيلم‌هايی كه يك خبرنگار مي‌رود تا چيزهايی را از سيستمی بسته كشف كند.»

 

 

مي‌روم ادارة اماكن. مرد نگهبان دارد با من حرف مي‌زند كه يكدفعه داد مي‌زند: «خانم، خانم!» و دختری را كه دارد از پله‌ها بالا مي‌رود صدا مي‌زند. اول به‌نظر مي‌رسد دختر عمداً توجهی نمي‌كند اما بالاخره برمي‌گردد و مي‌پرسد: «بله؟» مرد نگهبان مي‌گويد: «چادر سر كنيد برويد بالا.» به جالباسی كنار راهرو چند چادر مشكی آويزان شده. نگهبان به من مي‌گويد: «خانم، شما هم چادر سر كن برو طبقة سوم پيش آقای...»

چادر سر مي‌كنم. پشت سربازی راه مي‌افتم تا طبقة سوم كه مردی وسط راهرو من را متوقف مي‌كند. اين همان آقای... است. توضيح مي‌دهم كه گزارشگرم و سؤالم دربارة كار زنان در كافي‌شاپ‌ها و رستوران‌ها و ممنوعيت آن است. مي‌پرسد: «شما بگوييد! اصلاً كار در كافي‌شاپ چه سنخيتی با زنان دارد؟» در اين حين سرش را به چپ و راست و بالا و پايين مي‌گرداند تا نگاهش به من نيفتد. منتظر جواب نيست، اما من جواب مي‌دهم: «چه سنخيتی ندارد؟» لبخندی عاقل‌اندرسفيه تحويل مي‌گيرم. مي‌گويد: «ما اصلاً اينجا با كسی حرف نمي‌زنيم. برويد فرماندهی كل نيروی انتظامی در خيابان جهان كودك.»

پشت سرش راه مي‌افتم و پايين مي‌آيم. مي‌پرسم: «با وجود اين‌همه زن بيكار يا اين‌همه فساد كه از بيكاری و فقر به‌وجود آمده، ممنوعيت كار زنان در كافي‌شاپ و رستوران منطقی است؟» جواب مي‌دهد: «نمي‌شود برای حل يك مشكل به مشكل ديگری آويزان شد.» سؤال مي‌كنم: «مشكل كار زنان در اين‌جور جاها چيست؟» و او دوباره همان لبخند را تحويل مي‌دهد و مي‌گويد: «خودتان بهتر مي‌دانيد.»

خودم بهتر مي‌دانم؟ شايد منظورش آمار بيكاری است يا آمار زنانی كه بدون پشتوانة مالی، هيچ هم به‌حساب نمي‌آيند. زنانی كه در اوج بحران وضعيت اقتصادی ـ كه مردان هم با آن درگيرند ـ زن بودنشان مزيد بر علت مي‌شود تا مطرود بازار كار شوند.

طرحی كه روی ديوار كشيده شده است توجهم را جلب مي‌كند: يك ميز بيليارد كه مردانی در حال بازی بر آن هستند و زنانی دورتر از ميز به تماشا ايستاده‌اند. رويم را برمي‌گردانم. دختری با لباسی شبيه لباس مهماندارهای هواپيما از پله‌های منتهی به حياط پايين مي‌آيد. سيني‌ای را كه به‌دست دارد روی يكی از ميزها مي‌گذارد. نمي‌توانم ببينم مشغول جابه‌جا كردن چه چيزی است. تصوير تأثير اولية خود را از دست داده است. در مجموعة ورزشی تفريحی ش. در انتهای خيابان الوند مي‌بينم كه زنان به موقعيت‌های كاری دست يافته‌اند. اينجا نيمی از خدمه زن هستند و نيم ديگر مرد، و همه با لباس‌های يكرنگ.

مجموعة ورزشی تفريحی ش. شامل رستوران، كافي‌شاپ و سالن بيليارد است. در سالن‌های بيليارد، زنان حق حضور دارند ولی بازی آنها بجز در ساعاتی خاص ممنوع است. مسئولان بوفه‌های سالن هم زن هستند. همان‌طور كه در رستوران و كافي‌شاپ هم زنان مشغول به‌كارند.

مدير اين مجموعه مي‌گويد: «ما اينجا با رعايت همة موازين اسلامی و قانونی، كارمان را دنبال مي‌كنيم. چون سرماية زيادی اينجا خوابيده و به‌هيچ‌وجه حاضر نيستيم سر هر مسئله‌ای ضرر ببينيم.» او به مهمان‌هايی نظير سفرای كشورهای خارجی كه به آنجا مي‌آيند برای نشان دادن اهميت مجموعه‌اش اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «مثلاً من دخترخانمی را كه با پوشش خيلی بدی آمده بود راه ندادم.» و اضافه مي‌كند: «اصلاً در مملكت اسلامی كسی را كه با اين پوشش بيرون مي‌آيد بايد گرفت لت و پار كرد، چه برسد به اينكه داخل رستوران هم راهش بدهيم.»

مدير مجموعة ش. تمام تلاشش را مي‌كند تا با نشان دادن پايبندی شغلی و شخصي‌اش به همة مسائل شرعی و قانونی و عرفی، ثابت كند كارش بي‌ايراد و درست است. با اين حال، دفعة بعد كه به ادارة اماكن مي‌روم، مي‌شنوم كه به اين مجموعه هم برای اخراج خدمة زن تذكر داده شده است.

دوباره تصوير روی ديوار در ذهنم پررنگ مي‌شود. تصوير مردانی كه دور ميز حضور دارند و زنان بيرون از گود فقط تماشا مي‌كنند.

 

 

 

 ضوانه مي‌گويد كه اين شغل را صرفاً به‌علت علاقه انتخاب كرده است چون ارتباط نزديك با مردم را دوست دارد. دستش را مي‌گذارد زير چانه‌اش و منتظر سؤال بعدی مي‌شود. مي‌پرسم كه آيا تابه‌حال اصلاً با اماكن يا نيروی انتظامی برخوردی داشته است؟ مي‌گويد: «فقط يك بار پليس آمد و گفت گزارش شده عده‌ای اراذل و اوباش اينجا جمع شده‌اند.» بقية ماجرا را همان‌طور كه تعريف مي‌كند تصور مي‌كنم. پليس جلو در ورودی ايستاده و رضوانه با همان سارافون سبزرنگ و شال سرش به آنها جواب مي‌دهد: «هيچ آدم مزاحمی اينجا نيست.» رضوانه اصلاً هول نمي‌شود و پليس را به داخل دعوت مي‌كند. بعد با صدای بلند، طوري‌كه همة مشتري‌ها هم بشنوند، مي‌گويد: «آقا، خودتان نگاه كنيد كه در بين كسانی كه اينجا هستند، اراذل و اوباشی هست؟» و پليس آنجا را ترك مي‌كند و شايد هنوز فراموش نكرده كه در كافي‌شاپ هـدختری كار مي‌كند كه قراردادهای ذهنی خيلی از مردان را در مورد ‌كار زن به هم ريخته است.

از فرماندهی كل نيروی انتظامی مرا مي‌فرستند به معاونت اجتماعی تهران بزرگ. از خيابان جهان كودك به خيابان انقلاب، كوچة ادوارد بروان. سرهنگ 2 ح.ر. دارد با تلفن حرف مي‌زند. درهمين‌حال از من مي‌پرسد كه كارم چيست. سؤالم را مي‌گويم. تلفن تمام مي‌شود. سؤال من را تكرار مي‌كند: «كار زنان در كافي‌شاپ‌ها ممنوع است؟» و خودش ادامه مي‌دهد: «البته اگر ممنوع باشد هم درست است. چون كافي‌شاپ جای اراذل و اوباش است. كافي‌شاپ يعنی وقت آزاد و آدم درست و حسابی هم وقت زيادی ندارد كه كافي‌شاپ برود. در واقع، كار در چنين جاهايی توهين به ساحت مقدس خانم‌هاست.»

يكی از معلم‌هايم را از دوران راهنمايی به ياد دارم كه سر كلاس، با تعجب زيادی، يكی از معايب نمي‌دانم كدام كشور غربی را اين مي‌شمرد كه زنان در آن رفتگری مي‌كنند. مسلماً در ذهن بچه‌مدرسه‌ای آن روزها كه من بودم، تعبير اجتماعی مفاهيمی مثل زن، اشتغال زن و ارزشی كه برای زن در نظر مي‌گيرند با امروز فرق داشت.

رضوانه مي‌گويد برای كار در كافي‌شاپ با خانواده‌اش دچار مشكل نشده است. فقط آنها اول خيلی تعجب كرده‌اند كه چرا رضوانه، به جای كار در همان رشتة خودش كه طراحی صنعتی است، چنين شغلی را انتخاب كرده. اما كم‌كم موضوع برايشان عادی شده است. البته خودِ رضوانه هم مي‌گويد كه اگر ده سال پيش بود، آنها اصلاً اجازه نمي‌دادند. مي‌گويد همة تلاش‌هايی كه در اين سال‌ها برای اثبات هويت مستقل خودش كرده باعث شده كه الان خانواده‌اش به رأی و انتخاب او احترام بگذارند.

اما پدر الهه، برخلاف خانوادة آرام رضوانه، اسم رستوران كه آمد عصبانی شد. الهه با داشتن ليسانس بيكار بود و وقتی كه تصميم گرفت در رستورانی كه يكی از دوستانش معرفی كرده بود كار كند، با مخالفت خانواده روبه‌رو شد. پدر الهه حاضر است ماهيانه به دخترش حقوق بدهد اما از حيثيت خودش نگذرد. حالا خيلی وقت است كه الهه روزها در خانه مي‌ماند و گاهی تلفنی با كسی حرف مي‌زند و شب‌ها هم كتاب مي‌خواند. او مي‌گويد: «برادرهايم كه از من كوچك‌ترند خيلی بيشتر با مردم ارتباط دارند. من خجالتی شده‌ام. ارتباطاتم فقط محدود به چند نفر از دوستان نزديكم شده است. اصلاً نمي‌دانم در يك محيط رسمی رفتارم بايد چطور باشد و اين به‌خاطر سركار نرفتنم است.»

پدر الهه در ظاهر پيروز شده و خوشحال است كه توانسته دخترش را از بي‌آبرويی بزرگی منصرف كند، اما به سؤال من كه مي‌پرسم مگر دخترش انسان نيست كه او برای زندگي‌اش تصميم گرفته جوابی نمي‌دهد.

سرهنگ 2 ح.ر. بالاخره به دفتر ديگری از نيروی انتظامی در يكی ديگر از كوچه‌های انقلاب معرفي‌ام مي‌كند. سروان ع. از همان جملة اول مي‌گويد برو اماكن. حرف‌هايم هم كه يك بار اماكن رفته‌ام و خود اماكن من را به فلان‌جا فرستاده كه الان نهايتاً در خدمت شما هستم فايده‌ای ندارد.

اين بار بدون تذكر چادر سر مي‌كنم. نگهبان جلويم را مي‌گيرد. تلفنی مي‌زند و مي‌گويد برو قسمت بررسی صلاحيت پيش سرهنگ الف. در اين اتاق دوازده متری سرهنگ دارد با مردی كه روی صندلی نزديك ميزش نشسته حرف مي‌زند. كسی از من نمي‌خواهد بنشينم و همان‌طور ايستاده سؤالم را مطرح مي‌كنم: «آيا كار زنان در كلية كافي‌شاپ‌ها و رستوران‌ها ممنوع است؟» جوابی مي‌شنوم كه جواب من نيست. بيشتر توضيح مي‌دهم: «مي‌خواهم بدانم اگر گزارش خاصی دربارة رعايت نشدن شئونات در رستوران يا كافي‌شاپی برسد، اماكن مجاز به دستور اخراج كارمند زن است يا كلاً اشتغال زنان در كافي‌شاپ‌ها و رستوران‌ها ممنوع است؟» باز هم همان جواب اول را مي‌دهد. سعی مي‌كنم سؤالم را جور ديگری بيان كنم شايد جواب قابل فهم و مرتبطی بگيرم كه سرهنگ مي‌گويد: «بفرماييد بيرون.» بي‌توجهی و برجا ماندنم هم ثمری نمي‌دهد. به قسمتی ديگر مراجعه مي‌كنم. سرهنگ م.، مسئول دايرة كنترل و پيگيری، كنار در اتاق دارد با دو مرد حرف مي‌زند. با دست به من اشاره مي‌كند كه داخل بروم اما من متوجه منظورش نمي‌شوم و او با حالت عصبانی تقريباً سرم داد مي‌زند كه: «خانم، تشريف ببريد آنجا!» سرم را داخل دفتر مي‌كنم و مي‌بينم راهنمايي‌ام كرده بروم پيش خانمی كه گويا كارمند است. آن خانم مي‌گويد كه اشتغال زنان كلاً در كافي‌شاپ‌ها و رستوران‌ها ممنوع است. و برای اطمينان سرهنگ م. را صدا مي‌كند و او شمرده شمرده دوباره تأكيد مي‌كند كه ممنوع است.

اصل 28 قانون اساسی مي‌گويد: «هركسی حق دارد شغلی را كه به آن مايل است و مخالف مصالح عمومی و حقوق ديگران نيست برگزيند و دولت موظف است با رعايت نياز جامعه به مشاغل گوناگون، برای همة افراد امكان اشتغال به كار در شرايط مساوی را برای احراز مشاغل ايجاد نمايد.»

بند اول مادة 23 اعلامية جهانی حقوق بشر هم صريحاً اعلام مي‌كند: «هركسی حق دارد كار كند، كار خود را آزادانه انتخاب كند، شرايط منصفانه و رضايت‌بخشی برای كار خواستار باشد و در مقابل بيكاری مورد حمايت قرار گيرد.»

پس آزاد است كار كردن. فقط ماليات و قوانين خود را دارد و جزو آزادي‌های عمومی افراد محسوب مي‌شود كه دولت بايد شرايط اشتغال در كار مورد نظرشان را به‌وجود بياورد. اما... ببخشيد، شما زن هستيد؟ خوب حالا موضوع كمی فرق مي‌كند. البته كار كردن همچنان آزاد است، ولی...

پدر و مادر نيلوفر با هم رستوران كوچكی را اداره مي‌كنند. تابه‌حال اماكن ايرادی نگرفته است و اگر هم ايرادی بگيرد، موضوع بيشتر از آنكه اشتغال زن به‌نظر بيايد كمك و همياری زنی به شوهرش محسوب مي‌شود و شايد برای همين هم باشد كه اماكن به سراغشان نيامده است. در ساندويچ‌فروشی كوچكی در خيابان جمالزاده هم زنی با شوهرش تند‌تند كار مي‌كند. سوسيس‌ها را سرخ مي‌كند، قارچ‌ها را خرد مي‌كند و حتی خودش سر ميزم مي‌آيد و غذايم را مي‌آورد. رضوانه هم بر اين موضوع تأكيد مي‌كند كه شايد يكی از علت‌های ايراد نگرفتن اماكن از آنها شباهت چهره‌ای باشد كه بين او و مسئول مرد آنجا وجود دارد. مي‌گويد: «اين شباهت چهره باعث شده كه خيلي‌ها فكر كنند ما داريم اينجا را خانوادگی اداره مي‌كنيم. شايد اماكن هم چنين فكری كرده است. نمي‌دانم.»

آزاد است كار كردن. اما... ببخشيد، شما زن هستيد؟ پس بهتر است خودتان را پشت يكی از مردهای خانواده‌تان پنهان كنيد و پشت شانه‌ها و قامت او، جوری كه زياد به چشم نياييد، كار كنيد. آزادی كار شما ممكن است در ساية يك مرد محرم محترم شمرده شود، اما در غير اين‌ صورت...

 

دكتر امير حسين‌آبادی، وكيل پايه‌يك دادگستری، در اين مورد مي‌گويد: «قانون چيزی است كه در مجلس

تصويب مي‌شود، به تأييد شورای نگهبان مي‌رسد و در روزنامة رسمی كشور درج و لازم‌الاجرا مي‌شود. قانون نانوشته نداريم. طبق قانون اساسی و قوانين عادی از جمله قانون كار، اصولاً زن و مرد از نظر اشتغال و حرفه مساوی هستند. ممكن است در برخی قوانين، شغلی برای زن يا مرد منع شده باشد، اما اين موارد استثنا هستند و به تشخيص قانونگذار هم وضع شده‌اند. من به‌عنوان حقوقدان در متون قانونی منعی برای كار زن در رستوران يا كافي‌شاپ نديده‌ام و كسی كه برای اشتغال زنان منعی مي‌بيند بايد پاسخگو باشد كه به استناد چه قانونی زنی را از كار بازمي‌دارد. مقررات و آيين‌نامه‌های اين مراكز هم بايد مستند به قانون باشد وگرنه زنی كه با دخالت اماكن شغلش را از دست مي‌دهد مي‌تواند شكايت و مطالبة خسارت كند.»

همة كاركنان زن اين رستوران دانشجويان رشتة هتلداری بودند كه واحد‌های كارآموزی خود را مي‌گذراندند. همگی به زبان انگليسی و برخی به زبان ديگری مثل فرانسه يا آلمانی هم مسلط بودند. همه با مانتو سرمه‌ای و شلوار مشكی و مقنعه كار مي‌كردند و در گزارش اماكن هم آمده كه حجاب كاركنان كامل بوده است. ولی به هر حال فرقی در اصل موضوع به‌وجود نيامد و رستوران چ. مجبور شد عذر همة كارآموزان دختر را بخواهد.

مدير اين رستوران مي‌گويد: «شوخی نيست. اگر اماكن ملك را پلمپ كند، ملك از قيمت مي‌افتد. مجبوريم هرچه اماكن مي‌گويد گوش كنيم وگرنه بار اول يك هفته، بار دوم يك ماه و بار سوم كلاً ملك پلمپ مي‌شود. دربارة مشتريان خانم هم تحت نظارت شديد اماكن هستيم، چه برسد به كاركنان. تابلو زده‌ايم حجاب را رعايت كنيد، اما ما كه ستاد امر به معروف و نهی از منكر نيستيم كه مي‌گويند دم در به خانم‌هايی كه روسری ابريشمی دارند مقنعه و به آنهايی كه جوراب پايشان نيست جوراب بدهيد. دستور مي‌دهند زنان سيگار نكشند. چطور مي‌شود به زن و مردی كه زن و شوهرند و دارند هر دو سيگار مي‌كشند گفت خانم بايد سيگارش را خاموش كند. پس مجبور هستيم كلاً بگوييم سيگار كشيدن ممنوع. اگر دربارة تبعيض‌ها از مسئولان سؤال كنی هيچ جوابی نمي‌دهند و خودت چاره‌ای نمي‌بينی جز اينكه به همه‌چيز گوش بدهی تا سرمايه‌ات زمين نخوابد. يكی از چيزهايی هم كه ما گوش كرديم رد كردن كاركنان زن بود كه نتيجه‌اش اين است كه مثلاً گروه اول فارغ‌التحصيلان دختر رشتة هتلداری، به‌جای كار در كشور خودمان، دارند در انگليس و آلمان و دبی كار مي‌كنند.»

دانشكدة هتلداری در دو مقطع كاردانی و كارشناسی از هر دو جنس دختر و پسر دانشجو مي‌پذيرد. در مقطع كارشناسی زير نظر دانشگاه اسراتكلايد اسكاتلند و در مقطع كاردانی زير نظر دانشگاه جامع علمي‌ـ‌كاربردی ايران است. دانشجويان در دورة كاردانی و كارشناسی، به ترتيب 240 و 720 ساعت كارآموزی دارند كه طبق قوانين ادارة اماكن، برای گذراندن اين دوره‌ها فقط حق كار كردن در هتل‌های تحت پوشش بنياد را دارند. جدا از كارآموزی، اين هتل‌ها به علت اشباع نيروی كار نمي‌توانند پاسخگوی مسئلة اشتغال دانشجويان دختر باشند.

سوزان كلهر، مدير گروه‌های علمی دانشكدة هتلداری و سياحت، مي‌گويد: «كلية مجوزهای رستوران‌ها برای جذب نيروی كار از ميان زنان در قسمت پذيرايی لغو شده است و تنها جايی كه زنان مي‌توانند فعاليت كنند پشت صحنه يا قسمت صندوق است. يعنی سيستم آموزشی كشور تعدادی دانشجوی دختر را برای بازار كار تربيت مي‌كند درصورتي‌كه از بيرون، بازار كار را به روی دختران بسته‌اند. اين برخورد متضاد به‌هيچ‌وجه قابل توجيه نيست كه به كسی آموزش كاری را بدهند اما مجوز برای كار ندهند.» او مي‌گويد: "در اين وضعيت، يا سيستم آموزشی كشور بايد زير سؤال برود يا سياست‌های پشت پرده."