ايران

پيك

                         
 

جنبش دانشجوئي

از پيشتازی در تحولات

تا عقب ماندگی از حوادث

                                         حاجی بابائي

 

 در نظام هاى متكى بر انتخابات، شب برگزارى انتخابات و تصميم ملت براى راى دادن به شخص يا احزاب مشخص، «شب قدر» آنها محسوب مى شود. زيرا در اين شب، شهروندان تصميم مى گيرند تا در محدوده اى مشخص از زمان، زمام بخشى از امور خود و جامعه را به دست منتخب يا منتخبين بدهند. اما در ايران به دليل ساختار خاص سياسى انتخابات با چالش ها و پرسش هاى ديگرى روبه رو مى شود. پرسش از ميزان تاثيرگذارى آراى ريخته شده به صندوق و ميزان سود و زيان آن براى ملت از مهمترين آنها است. به همين دليل «راى دادن» يا «راى ندادن» مفهومى فراتر از انتخاب كادر اجرايى يا قانونگذارى كشور دارد. واكنش به انتخابات در ميان اقشار مختلف جامعه ايران متفاوت است. رفتارشناسى انتخاباتى مردم ايران خود مى تواند دستمايه تحقيقى جدى قرار گيرد. اما در اين مقاله، واكنش قشر خاصى از جامعه ايران يعنى دانشجويان و آن هم بخشى كه خصلت «جنبشى» و اعتراض آميز دارد، مورد بررسى قرار مى گيرد و سعى مى شود تا احتمالات موجود بررسى و در پايان به عنوان راهكار نكاتى ارائه شود. ناگفته نماند با توجه به گستردگى و فراگيرى تنها سازمان دانشجويى فعال ايران (دفتر تحكيم وحدت)، بخش عمده اين مقاله برپايه واكنش اين تشكل به انتخابات و رويدادهاى سياسى ايران، ساماندهى شده است.

• جنبش دانشجويى و انتخابات گذشته

جنبش دانشجويى ايران بعد از انقلاب اسلامى، به خصوص بعد از انقلاب فرهنگى، همواره بخشى از ساختار سياسى و ادامه آن در درون دانشگاه بوده است. اما با گذشت زمان و ايجاد تغييرات در بخش هايى از نظام سياسى، شتاب اين تغييرات و دگرگونى ها در درون دانشگاه مضاعف شد و لاجرم تفكرات جديد در خصوص ساختار سياسى به وجود آمد. اوج حماسه سازى و حضور پرنشاط جنبش دانشجويى در انتخابات، مربوط به سال هاى ۷۶ و ۷۸ يعنى انتخابات رياست جمهورى و مجلس ششم است. اما رفته رفته جنبش دانشجويى سرنوشت و مسير خود را از وقايعى كه تاحدودى در پيدايى آنها نقش داشت، جدا كرد. تبلور اين راه جديد در دو انتخابات شوراها و مجلس هفتم بود. جنبش دانشجويى در اين دو انتخابات، كاملاً مخالف رفتارهاى گذشته خود عمل كرد و با تحريم انتخابات گسستى آشكار از گذشته خود را نشان داد. اگر كنكاشى در شناسايى عوامل اين رفتار دانشجويان داشته باشيم، چهار عامل مهم نقش داشته اند:

۱- باور به اين نكته كه ساختار سياسى موجود قابل اصلاح نيست و فعاليت در چارچوب آن هيچ گام مثبتى به جلو را باعث نمى شود.

2- عدم توجه جدى اصلاح طلبان به وضعيت دانشجويان و دانشگاهيان و رفتار خلاف انتظار

از ايشان در برخورد با جنبش دانشجويى.

3- ظهور انديشه هاى جديد و آلترناتيو توسط حاملان و عاملان جديد كه عموماً از طريق وسايل ارتباطى جديد چون اينترنت منتقل مى شود.

4- جنگ روانى محافظه كاران كه دايماً از دانشجويان به عنوان «پياده نظام نيروهاى سياسى» نام مى بردند و اين خود، باعث واكنش شد. از اين رو فعالان دانشجويى براى نفى اين مطلب هر روز از اصلاح طلبان بيشتر فاصله گرفتند و طبيعى است كه در چنين شرايطى تصميماتى برخلاف آنان بگيرند.

در چنين شرايطى، جنبش دانشجويى راهى را برگزيد كه موافقان و مخالفان بسيار داشت. در اينجا قصد تحليل و بررسى و نقد اين رفتار انتخاباتى دانشجويان را ندارم اما براى روشن تر شدن موضوع، انتقادهاى عمده اى كه به اين رفتارها وارد شده را بازگو مى كنم:

1- انتخابات شوراها كه يكى از آزادترين انتخابات در تاريخ يكصدساله انتخابات در ايران بود. پرسش اين است كه چرا جريان دانشجويى و جريان هاى حامى تحريم، با سكوت و انفعال خود زمينه در اختيار گرفتن مدنى ترين بخش حاكميت را براى اقليت فراهم كردند، در حالى كه اپوزيسيون نيز در اين انتخابات حاضر بود و پيروزى آنها در انتخابات شوراها مانند ساير نقاط دنيا مى توانست سرآغاز قدرت گيرى آنها در ساختار سياسى جامعه باشد؟
2- چرا فعالان جريان دانشجويى استراتژى جايگزين براى بعد از سكوت ارائه نكردند و جامعه را به حال خود رها ساختند؟ به عبارتى فقط سويه سلبى تكرار و آشكار شد، اما سويه اثباتى و ايجابى غايب ماند.

3- چرا از منظر راديكاليسم و تحريم، نهايتاً نوعى انفعال و گوشه نشينى پديد آمد؟
4- چرا براى دفاع از انتخابات هيچ حركتى انجام نگرفت و بعد از انتخابات نيز كسى اعتراض نسبت به ادامه روند موجود نشان نمى دهد؟

به نظر مى رسد عمده انتقادها به كنش هاى معطوف به تحريم، تبديل به حركت به انفعال و كناره گيرى جامعه از فعاليت هاى سياسى است و همين مسئله زمينه را براى اقتدارگرايان جهت تغيير شرايط به نفع خويش فراهم مى كند. پرسش بنيادين منتقدين از جنبش دانشجويى اين است كه: «رفتار انتخاباتى ايشان چه دستاوردى براى پيشرفت و تحقق دموكراسى در ايران داشته و ايشان بعد از كنش اعتراضى تحريم، چه كنش ديگرى انجام داده اند تا حمل بر انفعال و گوشه نشينى نشود؟» البته مهم ترين پاسخ نيز تا آنجا كه نگارنده مى داند اين است كه با خروج اصلاح طلبان از قدرت آنها نيز در كنار اپوزيسيون قرار مى گيرند و ثقل حاشيه بر متن خواهد چربيد و نهايتاً تحولى به نفع انديشه «دموكراسى خواه» به وجود خواهد آمد. آيا چنين پاسخى درست است.

• استراتژى هاى جنبش دانشجويى

يكى از مهم ترين استدلال هاى فعاليت دانشجويى در توجيه رفتار انتخاباتى خود، توسل به استراتژ ى هاى ارائه شده توسط اين جنبش براى فعاليت سياسى خود است. قطعاً در انتخابات رياست جمهورى نيز مى بايست اين «اصول» مورد توجه قرار گيرد و موضعى متناسب با آن اتخاذ شود. شايد دو موضع رسمى اعلام شده و يك موضع اعلام نشده بنيان رفتار هاى سياسى دانشجويان تشكيلاتى در ايران را رقم مى زند. استراتژى «دورى از قدرت» و دفاع از «جبهه فراگيرى دموكراسى خواهى» رسماً از سوى دانشجويان اعلام شده اما خط فكر ديگرى كه در بيانيه ها، مصاحبه ها و در مجموع كنش بخشى از جنبش دانشجويى كه ظاهراً در مقام اكثريت نيز مى باشد، نيم نگاهى به تحولات بين المللى و استفاده از ظرفيت هاى آن براى پيشبرد اهداف دموكراسى خواهانه است. نگاهى به بيانيه در خرداد ۸۲ از طرف اكثريت انجمن هاى اسلامى صادر شد، مويد اين نظر است. اما متاسفانه تاكنون به طور شفاف و علنى اين مسئله مطرح نشده و در پشت الفاظ و تعابير پنهان گشته است. زيرا اگر به طور علنى مطرح شود، تحليل شرايط و تقسيم بندى جريانات شفاف تر خواهد شد. اين مسئله نشان مى دهد كه رگه هاى «راست روى» و همنوايى با جريانات سرمايه دارى حاكم بر تحولات بين المللى در ميان بخش هايى از دانشجويان ايرانى در حال شكل گرفتن است. در حالى كه جنبش دانشجويى در اكثر نقاط جهان خصلت «چپ» و عدالتخواهانه دارد، ولى در ايران آزادى با قرائت سرمايه دارانه آن در حال كسب هژمونى است. عمده دليل اين مسئله نيز، بيان نشدن شفاف موضوع از سوى تئورى پردازان آن است.

در اينجا مايلم كه علاوه بر توصيف راهبردهاى ارائه شده از سوى جنبش دانشجويى، براى ايضاح بيشتر مطلب نقدهاى خود بر آنها را نيز هرچند به صورت اجمالى بيان كنم كه بايد خرمگس وار نيش هايى را به اذهان وارد كرد تا شايد بر وضعيت هژمون موجود غلبه كنند و راه هاى بديل و بهترى را جست وجو نمايند.

شايد بهتر باشد از موضوع «دورى از قدرت» آغاز كنيم. «دورى از قدرت» واقعاً به چه معناست؟ شايد به طور جدى براى اولين بار اين مفهوم در بيانيه ارديبهشت ماه سال ۸۱ شوراى مركزى دفتر تحكيم وحدت بعد از تصويب آن در نشست اهواز مطرح شد. اينكه جنبش دانشجويى نبايد در قدرت سهيم و در بازى قدرت وارد شود، شعارى است كه ظاهر آن بسيار زيبا و فريبنده است و كمتر كسى جرات مى كند به حريم نقد آن وارد شود. زيرا بلافاصله متهم مى شود به «قدرت پرستى» و نزديكى به «قدرتمداران». اما آيا واقعاً و در نگاهى كلى - به تعبير نيچه _ اراده اى كه «معطوف به قدرت» نباشد، در عالم وجود دارد؟ آيا همين بيان «دورى از قدرت» خود به نوعى وارد شدن به بازى قدرت نيست؟ در ناكارآمدى اين راهبرد همين بس كه تحريم دو انتخابات، خود آشكارترين نوع نزديكى به قدرت است. «تحريم انتخابات» براى چه؟ آيا جز اين است كه مى خواهيم با نفى يك قدرت، قدرتى جايگزين بيافرينيم؟ هيچ كس نمى تواند تحريم انتخابات را به حساب «دورى از قدرت» نگذارد. چون اين امر، عين بازى قدرت است. بالاخره نيروهاى سياسى اى وجود دارند كه آنها نيز اين انتخابات را تحريم مى كنند. به عبارت روشن تر «گذر از اصلاح طلبان» و همراهى با ساختارشكنان زمينه ساز تحريم است. البته ممكن است گفته شود بخش مهمى از اصلاح طلبان نيز در انتخابات شركت نكردند. بايد گفت كه اين عدم حضور، بعد از يك تلاش گسترده و وسيع براى حضور و كسب حداقل ها در عرصه آزاد و عادلانه بودن انتخابات صورت گرفت و دو مسئله كاملاً جداگانه است. از طرف ديگر مى توان گفت دورى از قدرت تئوريزه كردن نوعى «انفعال سياسى» در جنبش دانشجويى ايران نيز هست زيرا هر رفتارى در ذيل اين مفهوم مى تواند توجيه شود. با تفكيك بازى قدرت در ميان حاكمان و جدا كردن سرنوشت مردم از آن، به نوعى تنزه طلبى گرفتار مى آييم. مى گوييم جنگ قدرت در بين طبقه حاكم است و ما را با آن كارى نيست. نهايتا ً و در خوشبينانه ترين حالت تحريم و عدم شركت در انتخابات تجويز مى شود كه خود دو اشكال بزرگ دارد: اول اينكه با اصل «دورى از قدرت» تنافر دارد و صرفا ً ژستى راديكال عرضه مى كند و دوم اينكه به دليل همين وضعيت پارادوكسيكال، جلوى اقدامات بعدى را مى گيرد، زمينه ساز نوعى انفعال مى شود و انصافاً از قدرت توجيه كنندگى بالايى نيز برخوردار است.

اما شعار «جبهه فراگير دموكراسى خواهى» نيز ايده اى است براى سرپوش گذاشتن بر تناقضات و ضعف هاى موجود. تشكيل «جبهه دموكراسى خواهى» بهترين شعار براى فعالين سياسى ايران است و به نوعى تنها راه باقى مانده براى برون رفت از بحران هاى موجود است. هر حزب و گروه سياسى كه مى خواهد آينده مطلوب و مترقيانه را براى ايران رقم بزند، لاجرم مى بايست نسبت خود با دموكراسى و حاملان و معتقدان به آن را مشخص كند. بهترين خط كشى نيز براى تقسيم بندى نيروهاى فعال در درون جامعه ميزان پايبندى آنها به اصول دموكراسى است. اما پرسش اين است تشكلى كه هدف خود را «دورى از قدرت» مى داند، چگونه مى خواهد بانى ايجاد چنين جبهه اى يا حتى اعلام كننده آن باشد؟ تشكيل جبهه دموكراسى خواهى، عين بازى قدرت است. در عين حال، لازمه دموكراسى خواهى پذيرش تكثر و اختلاف است. شايد آگاهان حق داشته باشند تا اين پرسش را از مجموعه تحكيم وحدت داشته باشند: «شما كه در پاره اى مواقع ظرفيت حل اختلافات درونى خود را نداريد، چگونه از ضرورت جمع شدن گروه هايى با اختلاف بسيار بيشتر از آن، در درون يك مجموعه سخن مى گوييد؟»

جنبش دانشجويى مى بايست اين جرات و شجاعت را داشته باشد تا خود را به عنوان «اپوزيسيون قانونى» و با برنامه معرفى كند و برنامه هاى خود براى ايجاد تغييرات مورد نظر را اعلام نمايد و هيچ هراسى نيز از وارد شدن در بازى قدرت نداشته باشد. زيرا «نفى قدرت» صرفاً با «قدرت» امكان پذير مى شود. با موعظه هاى اخلاقى و ايده هاى آرمانى و افلاطونى فقط مى توان چند صباحى خود را سرگرم كرد. اما در نهايت خالى بودن دست ها عيان خواهد شد.

اما در باب راهبرد سوم كه به صورت غير رسمى اعمال مى شود، بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه درست است استفاده از فضاى بين المللى، امروز به عنوان يك فاكتور مهم نقش آفرينى مى كند (چنانكه بسيارى از كشورها از شكاف هاى بين اروپا و آمريكا به نفع خود بهره بردارى مى كنند يا بلوك هاى منطقه اى جهت حضور در عرصه بين المللى ايجاد مى كنند)، اما بايد حد و مرز اين استفاده را مشخص كرد. آيا اگر استقلال و تماميت ارضى يك كشور نيز به خطر بيافتد، باز بايد از آن بهره برد؟ آيا واقعاً بايد ساده انديشانه فريب صدور دموكراسى و آزادى و حقوق بشر از سوى قدرت هاى سرمايه سالار را خورد؟ آيا اين ريسك بزرگى نيست كه به اميدى واهى كه هر آن بنا به اقتضائات سرمايه دارى و منطق بى رحم آن همه آرمان هاى دموكراسى و آزادى قربانى مى شود، باز به آن دل بست؟ به نظر مى رسد بازى در فضاى بين المللى پيچيدگى ها و دشوارى هاى خاص خود را دارد به گونه اى كه حتى كاركشتگان سياست نيز جرأت نزديك شدن به آن را ندارند حال چگونه جنبش دانشجويى مى خواهد وارد چنين معادلاتى شود؟

يك پرسش ديگر: آيا مدافعان بيانيه «بهار بغداد» در جنبش دانشجويى مى دانند كه چه كسانى در داخل و خارج كشور اين بيانيه را نقد كردند؟ آيا واقعاً تمام آنها «وابسته به حكومت» بودند؟ آيا حقيقتى در نقد آنها يافت نمى شد؟

با توجه به نقد اين سه راهبرد، به نظر مى رسد جريان دانشجويى در هر انتخابات بايد به گونه اى حركت كند كه بر مبناى دو استراتژى دورى از قدرت و استفاده از فضاى بين المللى نباشد. تمام هم و غم طرفداران دموكراسى مى بايست ايجاد تحول در درون و با تكيه بر بازيگران ايرانى عرصه قدرت باشد. جنبش دانشجويى نيز در اين ميان مى بايست تكليف خود را مشخص كند. آيا مى خواهد در تغيير سرنوشت خود و جامعه اش شريك باشد. يا تنها مى خواهد نظاره گر منفعل باشد؟ لازمه شراكت در تغيير سرنوشت خويش، مبارزه توامان با قدرت يا قدرت هايى است كه مى خواهند او را در چنبره خويش گرفتار كنند. براى اين رويارويى، لاجرم مى بايست به كمك ساير نيروهاى اجتماعى رفت تا از كمك آنها نيز بهره مند شد. در اين صورت، دفاع از «جبهه فراگير دموكراسى خواهى» نيز در صورت غلبه بر مشكلات داخلى معنادار مى شود. البته اگر افقى كلان و بزرگ ترسيم شود، خود به خود بسيارى از مشكلات داخلى و گرفتار شدن به خود نيز حل خواهد شد. حال جاى اين پرسش بنيادين وجود دارد كه در انتخابات رياست جمهورى چه بايد كرد؟

• اهميت انتخابات رياست جمهورى

قبل از پرداختن رويكرد جنبش دانشجويى به اين انتخابات بايد به اين موضوع بپردازيم كه اصولاً چه ضرورتى در پرداختن به اين مسئله وجود دارد. نوع تلقى ما از اين انتخابات مى تواند گام هاى بعدى ما را ترسيم كند. به نظر مى رسد انتخابات رياست جمهورى آينده از وضعيتى پارادوكسيكال برخوردار است. يعنى هم مى تواند يك تهديد باشد و هم يك فرصت. از طرف ديگر، نگاه به اين انتخابات براى سه جريان محافظه كار، اصلاح طلب و اپوزيسيون حائز اهميت است و هيچ كدام نمى توانند بى توجه از كنار آن عبور كنند. بلكه تمام جريانات ضرورى مى بينند كه فارغ از هر موضع گيرى اى كه دارند با اين انتخابات فعال و جدى برخورد كنند.

اين انتخابات از دو سو مى تواند تهديد محسوب شود. نخست اينكه جامعه ايران در حال حاضر به لحاظ شرايط داخلى در وضعيتى قرار گرفته كه بيشتر نوعى انفعال و بى عملى از آن استنتاج مى شود. اگر انتخابات رياست جمهورى با محدوديت و انحصار مواجه شود (آنگونه كه در انتخابات مجلس هفتم شاهد بوديم) و جامعه واكنش مناسب نشان ندهد و خواسته يا ناخواسته تن به نتيجه آن بدهد، شاهد آغاز دوران جديدى در زمينه خرج مصالح و منافع ملى در عرصه بين المللى براى حفظ پايه هاى قدرت آمريت سالاران خواهيم بود. به عبارتى هزينه كردن از كيسه ملت و به نام ملت، در راستاى اهدافى كه كمترين همخوانى اى با خواسته ها و مطلوب همين ملت ندارد.

اما اين انتخاب مى تواند يك «فرصت» باشد، از اين جهت كه زمينه طرح برخى مسائل و گفت وگوى رودررو با مردم را فراهم مى كند. اگر بپذيريم كه در زمان انتخابات حساسيت هاى اجتماعى و سياسى مردم برانگيخته مى شود و قدرت جذب و تحليل اخبار و داده ها افزون مى گردد، اين انتخابات فرصت مناسبى براى منتقدان وضعيت موجود است تا حرف هاى خود را با مردم هر چند از كانال محدود در ميان بگذارند.

• گزينه هاى پيش روى جنبش دانشجويى

با توجه به تحليل هاى پيش گفته، چندين حالت ممكن براى جنبش دانشجويى در برخورد با اين انتخابات متصور است.

1- تحريم زودهنگام انتخابات: در اين شرايط بدون توجه، حوادث جارى عرصه سياست، عدم شركت به مثابه يك «كنش اعتراضى» تجويز مى شود. آنگونه كه در دو انتخابات گذشته شاهد آن بوديم.

2- اتخاذ روش بى طرفى: به اين معنا كه با توجه به شعار دورى از قدرت، جنبش دانشجوى حوزه فعاليت خود را عرصه مدنى تعريف كند و بازى قدرت را براى حاكمان و سياستمداران بگذارد. اين محافظه كارانه ترين اقدام و كم هزينه ترين است و گمان نمى كنم باعث رنجش خاطر هيچ صاحب قدرتى شود. البته بايد توجه داشت كه گزينه نخست نيز اگر صرفاً به صدور بيانيه محدود و به عمل خاصى منجر نشود، كاركردى شبيه روش دوم دارد و البته با كمى عوارض جانبى بيشتر. يعنى هم از شعار دورى از قدرت فاصله گرفته شده و در اين ميان يك طرف دعواى سياسى تاييد شده و هم نوعى انفعال تجويز شده است.
3- شركت فعال در
انتخابات: در اين وضعيت جنبش دانشجويى در ادامه روند دو دهه گذشته خود به عنوان «فعال سياسى» در عرصه حاضر مى شود و از كانديداى خاصى براى رياست جمهورى حمايت مى كند و حتى مى تواند تا آنجا پيش رود كه پيشروتر از فعالان سياسى و حزبى حمايت قاطع خود را از نامزدى خاص اعلام و ديگران را متهم به عدم درك شرايط نمايد. اين كاركرد انصافاً كاملاً حزبى و حتى يك گام جلوتر از احزاب است زيرا احزاب نيز امروز در حضور مثمر ثمر خويش ترديد دارند و اما اگر هاى بسيارى در ميان آنها رواج دارد. پس اين انتظار به جايى نيست كه از جنبش دانشجويى بخواهيم تا به عنوان پيشقراول و پيشمرگ نيرو هاى سياسى وارد صحنه شود تا با آزمايش فضاى اجتماعى و گرفتن بازخورد، آن زمينه براى حضور يا عدم حضور جريان هاى سياسى فراهم شود. اين نحوه كنش نيز منطقاً با گفتمان حاكم بر جنبش دانشجويى ايران كه بازبينى راه طى شده است، سازگار نيست و ورود به آن تجربه تلخ گذشته را همراه دارد. يعنى جنبشى با توان محدود خود هزينه هاى نامحدودى را بايد بپردازد.

4- نقد قدرت: اين گزينه شامل تصحيح شعار ها و راهبرد هاى اتخاذ شده گذشته و جمع بندى تجربه راه طى شده جنبش دانشجويى با تكيه بر دو انتخابات اخير علاوه بر تجربيات ۲۵ سال گذشته است. در اين گزينه، نفس انتخابات با راى آوردن شخص يا حزب مشخصى يا درافتادن با ساختار سياسى موجود و به چالش طلبيدن كليت آن موردنظر نيست بلكه از ديدگاهى بالاتر، خواسته هاى دانشجويان مطرح و پياده شدن آنها پيگيرى مى شود. البته در اين جا ممكن است تعارض و چالش هايى با منافع احزاب و حاكميت به وجود آيد اما اين ديگر شريك و سهيم شدن در قدرت يا براندازى نيست، بلكه نگاهى نقادانه به عرصه سياست و اجتماع ايران با به تعليق در آوردن احزاب و نظام سياسى آن است. به عبارت ديگر در اين شرايط قطع نظر از حاكميت و ساختار سياسى موجود و كنشگران عرصه سياست در داخل و خارج آن، جنبش دانشجويى مطالباتى را مطرح و تحقق آنها را خواستار مى شود. حالا اين مطالبات را چه كسى يا چه جريانى برآورده مى كند، مهم نيست. مهم اين است كه آنها برآورده شوند. البته ناگفته پيداست كه هر جريانى نمى تواند اين خواسته ها را برآورده كند.
براى تحقق اين گزينه ضرورت دارد كه جنبش دانشجويى شعار
دورى از قدرت را به «نقد قدرت» تبديل كند. چرا كه فى نفسه قدرت پليد و زشت نيست. قدرت اگر در كنترل باشد و ابزار محدود كردن آن فراهم باشد، براى دوام و بقاى جامعه انسانى امرى مطلوب و مفيد است. «نقد قدرت» يا «نفى قدرت» بدون توجه به ساير ملاحظات در خصوص قدرت خام و ناپخته است. از طرف ديگر، به جاى دفاع صرف از «جبهه دموكراسى خواهى» بايد شعار و راهبردى دانشگاهى تر را برگزيد كه به باور نگارنده از آن مى توان تحت عنوان پلوراليسم يا كثرت گرايى دفاع كرد. دموكراسى يك روش و تاكتيك سياسى براى اداره جامعه است، اما «كثرت گرايى» يك استراتژى و باور كلان است كه در صورت تحقق آن دموكراسى نيز خود خواهد آمد. شعار و راهبرد «جبهه فراگير دموكراسى خواهى» مطلوب احزاب سياسى و فعالين سياسى است اما دانشگاه كه متولى «سياست دانشگاهى» است، بايد از ديدگاهى بالاتر به عرصه منازعات سياسى بنگرد و استراتژى خود را ارائه كند. اگر راهبرد «كثرت گرايى»، در تمام حوزه ها و شعب آن يعنى در عرصه ديندارى، فرهنگ، سياست و... مورد توجه قرار گيرد، زمينه براى نقد مبنايى و بيرون آمدن از تناقضات و بن بست هاى فكرى و روشى موجود فراهم مى آيد.

بر اين اساس، كنش جنبش دانشجويى، در عرصه انتخابات رياست جمهورى و هر انتخابات يا اقدام سياسى ديگر، معنا و جهت مشخص و هدفمندى پيدا مى كند چرا كه ديگر براى جنبش دانشجويى مهم نيست كه چه كسى بيايد يا نيايد و فلان فرد انتخاب بشود يا نشود؟ مهم تر براى او ساختار «كثرت گرايى» بازى سياست است. جنبش دانشجويى تمام توان خود را معطوف به حضور همه جريان ها و انديشه ها و دفاع از هويت هاى متكثر در جامعه ايران مى كند.
در اين شرايط جنبش دانشجويى ملاك هاى خود براى انتخابات اعلام و از آنها در صحن دانشگاه و جامعه دفاع مى كند. كسى نيز نمى تواند او را متهم به انفعال يا راديكاليسم نمايد چرا كه «كثرت گرايى» در دنياى جديد پذيرفته شده ترين حق انسانى است و كسى با آن مخالفت نمى كند.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی