هنر و انديشه

پيك

                         

گزارشی از سالن سينمائی كه "مارمولك" را نشان ميدهد

نه كارگردان و نه مردم

مقصراصلی روحانيت است

 

 

فيلم را رفتم ديدم. در اصل، حق با كارگردان فيلم است كه خواسته از روحانيت  و لباس روحانی دفاع كند، اما صحنه هائی در فيلم هست كه مردم مشابه آن را سالهاست در زندگی روزانه خود می بينند و به همين دليل فيلم كه قرار بوده بنفع روحانيت باشد به ضد خود تبديل شده است. در واقع مردم خودشان فيلم را ضد روحانيت كرده اند، والا كارگردان تقصيری ندارد. برايتان چند صحنه و حال و هوای سالن سينما را می نويسم، اما قبل از همه بنويسم كه "مارمولك" شده اسم آخوند درايران!

1-  رضا مارمولك (آخوند) از زندان با لباس آخوندی فرار می كند. در خيابان منتظر تاكسی است اما هيچ ماشينی سوارش نمی كند. مسئله برای مردم خيلی عادی است، چون هر روز خودشان شاهد اند. بالاخره يك جوان امروزي( با تيپ كاملا امروزی ) حاج آقا را سوارمی كند. همه توی سينما يكباره می روند توی لك و خيلی ها بلند می گويند "اَه"

اما اين پكری زياد طول نمی كشد، چون معلوم می شود آن جوان حاج آقا را برای اين سوار كرده كه بتواند از يك ورود ممنوع عبور كند. پليس جلوی اتومبيل را می گيرد، اما تا می خواهد جريمه كند جوان می گويد: حاج آقا عجله دارن!

پليس هم با نارضائی و لب های آويزان كنار می رود تا اتومبيل به راهش ادامه بدهد. كله های مردم را در رديف های جلو می بينم كه به علامت تائيد اين وضع و تاسف از آن اينسو و آنسو می شود و سكوت بر سالن حكمفرما می شود. اين سكوت زياد طول نمی كشد، چون آن جوان زرنگ پس از عبور از خيابان يكطرفه، وسط خيابان بعدی حاج آقا را كه رضا مارمولك باشد پياده می كند و عذرش را می خواهد. انفجار خنده و شادی مردم!

2- مارمولك با قطار به يكی از شهرهای مرزی ميرود. هم سفرش يك سرهنگ آگاهی است و چند مرد مسن و يه زن و دختر جوان . توی قطار رضا را وادار می كنند نماز جماعت بخواند.  رضا كه اصلا نماز بلد نيست، فقط  ادای نماز خواندن را در ميآورد. بقيه از او اقتدا می كنند و اين خود يكی از صحنه های بشدت خنده دار فيلم است.

3- مردم رضا را با يك آخوندی كه قرار بوده پيشنماز روستائی بشود اشتباه ميگيرند . يكی از  مردان معتمد آن روستا يك پسر جوان دارد كه مدام مجبورش ميكند سوره های قرآن را حفظ كنه كه بتواند در مسابقات برنده شود . پسرك هم مدام با افتخار ميگويد تا حال 6 سوره را حفظ كرده است. پسرك يه بار با دوست دخترش خلوت كرده و مشغول گپ زدن است كه يك دفعه رضا سر ميرسد. پسرك هول ميشود و نزد رضا اعتراف به گناه می كند و اضافه می كند كه  وقت نماز حواسش به نماز نيست و راستش هم اينست كه اصلا دوست ندارد قرآن حفظ كند و دلش هم نمی خواهد برنده سوره قرآن بشود. از رضا می پرسد: چيكار كنم؟

4- رضا بعنوان يك آخوند مترقی كاری ميكند كه شمار نمازخوانهای مسجد روستا خيلی زياد می شوند. در يك صحنه ای می گويد: آنقدر جمعيت را به سمت بهشت فشار ميد هند كه از اون ور جهنم ميزنه بيرون .

5- رضا خيلی چشم چران است و با ديدن هر زنی حواسش پرت می شود. يك جمله در اين نوع صحنه ها دارد كه حالا شده جمله ملی و همه آن را ياد گرفته اند و هر جا يك زنی را می بينند به سبك رضا مارمولك می گويند" عزيز دل برادر"

6- اوج خنده های مردم در سالن سينما، زمانی است كه رضا مارمولك به عادت ديرينه و زندان می خواهد فحش خواهر و مادر به اين و آن بدهد اما فورا يادش می افتد آخوند شده و بايد خودش را كنتر كند. مثلا در يك صحنه فيلم كه با زن جوانی پشت يك وانت نشسته، يكباره از دهانش در می رود" خواهر مادر آدمو" و بلافاصله خودش را كنترل می كند و ادامه می دهد "به وصلت ميرسونن".

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی