وبلاگ‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  وبلاگ كاوه شجاعی
روزنامه نگاری
دنيائی كه من عاشق آن هستم

 

 
 
 
 

حسين درخشان، دروبلاگ "سردبيرخودم" مدعی شده روزنامه "آسيا"، از زمان آزادی ايرج جمشيدی از زندان، زير نفوذ اطلاعات موازی و يا مرتضوی است. دلائلی نيز ارائه كرده است. ظاهرا يكی از نويسندگان "آسيا" بنام " رضا شكرالهی مطلبی در نقد درخشانی در اين روزنامه نوشته است و كاوه شجاعی در وبلاگش می‌نويسد كه حسين درخشانی بدليل اين نقد است كه درباره "آسيا" تند رفته است.

اين بحث‌ها كه كمی جنبه‌های خصوصی به خود گرفته، مورد علاقه ما برای انتشار در بخش "وبلاگ"‌های پيك نت نيست و وارد اين مقولات نيز تا آنجا كه توانسته ايم، تاكنون نشده ايم. اين چند خط را هم بعنوان مقدمه‌ای بر ياداشت كاوه شجاعی آورديم. ضروری بود، زيرا نه مطلب درخشانی را منتشر كرده ايم و نه قصد انتشار نقد شجاعی بر يادداشت درخشانی را داريم. درواقع يادداشت شجاعی را با همين انگيزه كوتاه كرده ايم. يعنی بخش مربوط به پاسخ به ادعای درخشانی در باره روزنامه آسيا را حذف كرده ايم و بخش مربوط به عشق روزنامه نگاری شجاعی را نگهداشته ايم تا منتشر كنيم. هدف از انتشار مطلب منتشر شده در وبلاگ شجاعی در پيك نت، همين است: عشق افسانه‌ای روزنامه نگاری در ايران! از نسيم شمال تا فاطمی و از فاطمی تا ايشان. كاوه شجاعی.

بخوانيد:



 



يك-  هر كسی كه چند روز در يك روزنامه كار كرده باشد، حتما می‌‌داند در شرايط فعلی امكان ندارد عاشق جايی شويد كه در آن می‌نويسيد. يعنی من كه در آسيا كار می‌كنم با خط مشی اين روزنامه موافق نيستم. همانطور كه اگر در شرق هم كار می‌كردم نمی توانستم با روش‌های آن موافق باشم. ما روزنامه‌نگاريم و بايد كار كنيم. سعی می‌كنيم آنجايی كار كنيم كه راحت‌تر باشيم: هم از لحاظ مالی و هم روحی. ولی هميشه اين امكان‌پذير است؟ آن هم در ايران؟ جواب معلوم است.

دو- ورود من به دنيای مطبوعات نه از سر گرسنگی بوده و نه از سر شكست در بقيه زمينه‌ها. من با عشق و علاقه وارد اين كار شدم و هنوز هم با وجود تمامی مشكلات نگاهم به اين شغل آرمانی است. معتقدم تنها روزنامه‌نگار پاك، می‌تواند چيزی بنويسد كه پاك كننده باشد.  روزنامه‌نگاری كه خودش را به خاطر يك ناهار می‌فروشد (با اينجور آدم‌ها هر روز سر و كار دارم) نمی‌تواند اسم خودش را روزنامه‌نگار بگذارد. در بهترين حالت مديرروابط عمومی آنجايی است كه خودش را به آنها فروخته. خب از ناهار كه بگذريم روزنامه‌نگارانی را ديده‌ام كه سر آگهی بزن بزن كرده‌اند، آخر می‌دانيد كه در شرايط فعلی اگر روزنامه‌نگاری آگهی به روزنامه‌ بياورد ده تا پانزده درصد تعرفه به جيبش خواهد رفت. اين جمله را آنقدر شنيده ام حفظ شده‌ام: آقا ما كه خبرتون رو كار كرديم، پس چرا آگهی نرسيد؟ و نيمچه روزنامه‌نگار ديگری كه به مدير همايشی گفته بود "وقتی به روزنامه‌نگار پول نمی‌دين، چطور توقع دارين خبرتون كار بشه؟"

سه- من اتفاقی سر از آسيا درآوردم. آرمن نرسسيان مطالب من را در وبلاگ‌ ديد و به عنوان مترجم از من در دوره جديد آسيا دعوت به كار كرد. در آسيا با آدم‌های معركه‌ای آشنا شدم. آدم‌های شريفی كه شايد غم نان داشتند اما قلم را نفروختند. من از آنها خيلی ياد گرفتم. ياد گرفتم آدم می‌‌تواند كت كهنه نخ نما بپوشد ولی آنقدر مغرور باشد كه در مقابل هيچ ميلياردر نفهمی سر خم نكند. من خيلی چيزها از كسانی ياد گرفتم كه حالا در آسيا نيستند: مجتبی ويسی، ايمان بيك، آرمن نرسسيان، منصور نصيری و ... . من در آسيا مانده‌ام. با اينكه عاشق روزنامه‌نگاری سياسی هستم در آسيا مانده‌ام. چرا؟ نمی‌دانم. در دوره جديد آسيا از شماره اول در تحريريه بوده‌ام. نمی‌توانم تركش كنم. تا به حال در تحريريه يك روزنامه صبح را به شب رسانده‌ايد؟‌ می‌دانيد كه فضايش آدم را تسخير می‌كند؟ می‌دانيد تحريريه بعد از يكی دو ماه می‌شود خانه اول روزنامه‌نگار؟

چهار- حالا در آسيا احساس دلتنگی می‌كنم. شريف‌ترين آدم‌های آسيا رفته‌اند. اما می‌مانم. من برای ماندن به آسيا آمدم. بايد كار ياد بگيرم. سه چهار ماه تمام از كرج تا تهران رفتم و در تحريريه سوت و كور خلوت آسيا نشستم تا بالاخره روزنامه اجازه انتشار پيدا كرد. حالا نمی‌توانم به خاطر تعداد اندكی آدم بی‌آرمان و سطحی دست از كار بكشم. عاشق صفحه بستن هستم. عاشق عوض‌كردن كلمات هستم تا خبر خوانا تر شود. من مانده‌ام. اما به خودم قول داده‌ام تغيير نكنم. تا به حال نه آگهی گرفته‌ام و نه حتی از كنفرانس و همايشی هديه دريافت كرده‌ام. سختم است. نمی‌توانم. خبر دروغ نوشتن، خبر برای آگهی نوشتن، و هديه گرفتن از مدير كل يا دبير يك همايش سخت‌ترين كار روی زمين است. از خيلی چيزها گذشتم كه خودفروش شوم؟

پنج-  ... عجب جمله‌ی دهان‌پركنی:‌ در اختيار كامل اطلاعات موازی! با اين جمله تك تك اعضای تحريريه در مظان اتهام قرار می‌گيرند. و من يكی از آنها هستم.

شش- من در آسيا سه مسئوليت را برعهده دارم. يكی دروازه‌بانی خبر است، ديگری تنظيم ستون‌های اخبار كوتاه، و سومی بستن صفحه3. چون سياسی تر است و به روحياتم نزديك‌. تقريبا تمام خبرهای آسيای اقتصادی را من از اينترنت می‌گيرم. و تا اينجا اطلاعات موازی كاری به كارم ندارد. اخبار كوتاه را من تنظيم می‌كنم و روزی نيست كه از گنجی و زرافشان و بقيه ننويسم. ‌تا اينجا هم اطلاعات موازی‌بی‌خيال من است. اگر خبر زياد خطرناك نباشد حتما چاپ خواهد شد. تازه به خاطر اينكه از بعضی زندانی‌ها مطلب ننوشته‌ام مديريت روزنامه گهگاهی به من می‌گويد سانسورچی! هنگام صفحه بستن هم در بخش فنی حضور دارم. روند تيتر زنی سردبير را ديده‌ام. "اطلاعت موازی اينجا را هم در اختيار كامل خود ندارد." ممكن است در روزنامه‌ زد و بندهايی صورت بگيرد كه ما متوجه نباشيم. ممكن است به خاطر آگهی خبرهای مزخرف چاپ شود(مثل باقی روزنامه‌ها). اما اينكه آسيا در "اختيار كامل اطلاعات موازی" است، توهين به تمامی روزنامه‌نگاران آسياست.

هفت- من تنها درباره 8 صفحه آسيای اقتصادی حرف زدم. در مورد مطالبی كه در آسيای ويژه كامپيوتر منتشر می‌شود حرفی نمی‌توانم بزنم. چون حتی بازش هم نمی‌كنم.

هشت. همين! بالاخره بعد از مدت‌ها نوشتم. كار سنگين آسيا حوصله وبلاگ‌نويسی را از من گرفته. بايد دوباره شروع كنم. اينجا احساس راحتی می‌كنم. من با اينجا شروع كردم. رها كردنش سخت است. مثل رها كردن روزنامه‌نگاری شايد غير ممكن باشد. شايد؟ نه ... حتما!