پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

 

خاطرات مادر فرح
رضا شاه در تربيت پسرش اشتباه كرد
محمد رضا می توانست
 هم آيت الله و هم پادشاه شود
پايان احداث جاده هراز، پايان زندگی سازنده آن " لئون پالانچيان"
 نيز بود كه اشرف ترتيب سقوط هواپيما و قتل او را داد.

 

محمد رضا تظاهراتی را ساواك، ارتش و احزاب دولتی ترتيب می دادند نشانه حمايت وسيع مردم ازخود تلقی می كرد. هيچ كس را قبول نداشت ومتملقان آن قدراو را « عقل كل» و «تافته جدا بافته» و « خدايگان» ناميده بودند كه كم كم خودش نيز به اين باور رسيده بود كه دارای « رسالت» ويژه ازسوی قدرت های ناشناخته است. خود را « عقل كل» می دانست واجازه نمی داد كسی كمك عقل او باشد!
يك روز رضا شاه اشرف را درحال مغازله با عليشاه، مهتر و مربی اسب های سلطنتی داخل اصطبل سعد آباد گيرانداخت و دستود داد عليشاه جوان را در زير ضربات سهمگين شلاق سياه كنند. اشرف دچارسرخوردگی و بيماری روحی شد و شوهرهای متعدد و معشوقه های رنگارنگ مثل بهروز وثوقی، ويگن، لئون پالانچيان و... حاصل اين سرخوردگی بود! دايی قاسم كلان ترين دلال جهانی ترياك ايران بود و با اشرف و غلامرضا كار می كرد. اشرف او را "دائی” صدا می كرد. سرتقسيم پول اختلافشان شد  وترتيب اعدام او را دادند.
اشرف هميشه می گفت: خداوند اشتباه كرد. من يك چيز اضافه بايد می داشتم و زودتر از محمدرضا بدنيا می آمدم. مادرش"تاج الملوك" هم همين را می گفت.
محمدرضا ازهيچ چيز و هيچكس باندازه راديوی حزب توده و توده ای‌ها بدش نمی آمد!

 

درسال 1357 پس ازخروج ازايران به مراكش رفتم. محمدرضا آنجا گفت: « من نمی دانم چرا مردم مراكش كه بنيادگرايی اسلامی درآنها عميق تراز ايرانيان است سلطان حسن را تحمل می كنند اما عليه من دست به قيام زدند؟»

محمدرضا، مرتب پادشاه سعودی، اردن، مراكش وسايرسلاطين وحكام كشورهای اسلامی را نام می برد وضمن مقايسه خود با آنها ازاين كه مردم ديگركشورهای اسلامی با پادشاهان خود كنارآمده اند اما ايرانيان عليه او متوسل به شورش شده اند ابرازشگفتی و ناباوری می كرد. به اعتقاد من اگررضا شاه فرزندش را به جای تحصيل درسوئيس به حوزه های علميه درقم و مشهد فرستاده بود، محمدرضا می توانست به يك روحانی عالی رتبه تبديل گردد وهمزمان هم سلطنت وهم  زعامت مذهبی مردم ايران را عهده دار گردد.

 من می خواهم اين جا يك واقعيت بزرگ را شجاعانه و بی پروا افشاء نمايم. محمدرضا برای توده‌های مردم اهميتی قائل نبود. اومی گفت: « توده های مردم مثل مواد خام هستند كه حكومت می تواند هرطورخواست آنها را شكل دهد.»

موقعی كه درمراسم راهپيمايی به مناسبت ششم بهمن ( سالروز انقلاب سفيد) مردم درخيابانها رژه می رفتند وبه نفع محمدرضا تظاهرات می كردند، محمد رضا اين تظاهرات را نشانه حمايت وسيع مردم ازخود تلقی می كرد و شاهد ادعای خود می آورد. ادعايی كه براساس آن معتقد بود: حكومت توانسته است اين توده های نرم را شكل بدهد!

من و فرح به او ياد آوری می كرديم كه اينها نظاميان وخانوادهای آنان و اعضای حزب ايران نوين و حزب مردم و بطوركلی كسانی هستند كه دولت به خيابان آورده است.

حتی يكبارفرح كه ازساده انديشی محمدرضا آشكارا خشمگين به نظرمی رسيد به او ياد آوری كرد كه اينها همان مردمی هستند كه درپانزدهم خرداد به ادارات دولتی حمله ورشدند. اما محمدرضا خود را فريب می داد ومعتقد بود افكارمردم برای رفاه اجتماعی كه دولت برای آنها فراهم آورده به نفع حكومت درحال تغييراست!

 من اززمان ازدواج فرح با محمدرضا شاهد بودم كه چطور روزبه روز بر تعداد اطرافيان شاه افزوده می شود و او درمحاصره درباريان، رجال سياسی و بازرگانان متمول و نظاميان متملق درمی آيد.

ضعف ديگرمحمد رضا و بزرگترين ضعف او، اين بود كه خود را « عقل كل» می دانست واجازه نمی داد كسی كمك عقل او باشد!

من يكی دو بارازروی دلسوزی ومهرمادرانه و محبتی كه به عنوان مادر زن نسبت به دامادم داشتم، كوشيدم او را ازخطرمتملقان پست فطرت، كه در اطرافش پرسه می زدند، آگاه سازم. اما با عكس العمل محمدرضا متوجه شدم اگرمی خواهم احترامم محفوظ بماند بايد به هيچ وجه دراموردخالت نكنم

محمدرضا هيچ كس را قبول نداشت ومتملقان آن قدراو را « عقل كل» و « تافته جدا بافته» و « خدايگان» ناميده بودند كه كم كم خود نيزبه اين باور رسيده بود كه دارای « رسالت» ويژه ازسوی قدرتهای ناشناخته است.

اشرف خواهر شاه

اشرف زنی خشن ودارای اخلاقی مردانه بود، اما درعين حال نيازهای زنانه خود را هم داشت.

می گفتند كه يك حادثه درزندگيش موجب سرخوردگی و بروزخشونت و بيماريهای جنسی دراو شده بود.

پس ازآن كه يك روز رضا شاه او را درحال مغازله با عليشاه، مهتر و مربی اسب های سلطنتی داخل اصطبل سعد آباد گيرانداخت و دستود داد عليشاه جوان را در زير ضربات سهمگين شلاق سياه كنند، اشرف دچارسرخوردگی و بيماری روحی شد.

چند هفته بعد رضا شاه دستورداد اشرف را به عقد و ازدواج علی قوام شيرازی ( فرزند قوام الملك- ازفئودالهای بزرگ ايران) درآورند.

 

درآن تاريخ كسی يارای مقاومت دربرابردستورهای رضا شاه را نداشت. از همين رو اشرف وعلی قوام برخلاف ميل خود تن به اين ازدواج زوری دادند. اشرف ازاين ازدواج اجباری صاحب يك فرزند به نام « شهرام» شد.

 اشرف ازعلی قوام متنفربود و او را مرديكه دهاتی می ناميد. اين مطلب را « احترام ملوك شيرازي» برايم تعريف كرد.

احترام ملوك می گفت: « علی قوام ازاين كه مجبورشده است به دستوررضا شاه با يك دخترناموس باخته ازدواج كند ازاشرف تنفرداشت. اشرف نيزدر نوجوانی به هنگام آموزش اسب سواری عاشق عليشاه (مربی اسب سواری) شده بود، ازاين كه او را زوركی به عقد علی قوام درآورده بودند. ازشوهر قانونيش ابرازتنفر وانزجار می كرد. اين دو، تا زمان حضوررضا شاه در ايران بناچارصورت ظاهر را حفظ كرده و با هم كنارمی آمدند، اما به محض خروج رضا شاه ازايران ازهم جدا شدند!»

بعد از طلاق ازعلی قوام، اشرف مدتی تنها ومجرد زيست، تا اين كه ضمن سفربه مصربا يك راننده مصری درشهرقاهره ( مصر) آشنا ودلباخته اوشد.

اشرف دست اين راننده تاكسی را گرفت وبا خود به ايران آورد. محمدرضا ابتدا با ازدواج اين دو نفرمخالف بود ومرد انتخابی اشرف را دون شان خانواده سلطنتی ايران می دانست. ليكن با اصراراشرف سرانجام رضايت داد و « احمدشفيق» به تابعيت ايران درآمد و با اشرف ازدواج كرد. با حمايت اشرف شوهرمصری او به رياست سازمان هواپيمايی ايران رسيد و اشرف ازاين مرد مصری دو فرزند به اسامی شهريار وآزاده ( شفيق) شد.

ازدواج دوم اشرف هم ديری نپاييد و احمد شفيق كه تحمل تند خويی و طبع مردانه اشرف را نداشت امتيازات حضوردرخانواده سلطنتی را به عنوان شوهرخواهرشاه ايران داوطلبانه رها كرد و بدون طلاق دادن اشرف به اروپا رفت.

ملاقات دوباره اين دو به مناسبت ترورشهريارشفيق درسال 1979 درپاريس بود. ترور شهريار، پسرمحبوب و مورد علاقه اشرف، ضربه روحی عظيم براشرف وارد آورد.

اشرف كه درآن زمان ساكن نيويورك بود به دخترم گفت: « حاضربودم همه چيزم را بدهم واين حادثه را نبينم.»

اشرف، پس ازجدايی ازهمسردوم خود، با « مهدی بوشهري» ازدواج كرد. مهدی بوشهری درپاريس كارمند دفترنمايندگی « ايران- اير» بود و يك چلوكبابی ايرانی را هم به عنوان كارشخصی اداره می كرد.

نزديكان اشرف می گفتند زندگی مشترك آنها هفت ماه بيشتربه طول نمی انجامد. اشرف كه خيلی زود ازمردان خسته می شد، اين اواخربسيارتنوع طلب هم شده بود. پس ازيك درگيری با شوهرسومش دستورداد كه ديگربوشهری را به كاخ راه ندهند.

دردوران محمدرضا علاقه و توجه زنان به آرايش و مد رشدی زياد پيدا كرد و زنان ايران با كنارگذاشتن چادر و پوششهای واپسگرانه به آرايش های جديد، نوآورده روی نمودند و درخيابانها و پياده روهای تهران و شهرهای بزرگ همچون شهرهای بزرگ اروپا با دامن كوتاه و شلوارك رفت و آمد می كردند!

والاحضرت اشرف كه خود رياست عاليه سازمان زنان ايران را عهده دار بود می كوشيد درجه آزادی زنان را با مردان متوازن كند.

بعد ازحوادث دوران حكومت شادروان « دكترمحمد مصدق» كه طی آن جرايد و نشريات مطالبی بی پروا و تند عليه خانواده پهلوی منتشركردند محمد رضا كوشيد فعاليت های اقتصادی خواهران وبرادران خود و وابستگان نزديك خانواده پهلوی را دريك تشكيلات منظم و قابل نظارت تحت عنوان « بنياد پهلوي» منسجم نمايد.

من گاهی اوقات به دخترم می گفتم: « اين درست نيست كه شاهپورغلامرضا به عنوان برادرمحمدرضا به ساختمان سازی مشغول باشد و ازخارج دستگاه تلويزيون وارد كند!»

ما می دانستيم كه شمس دراموربازرگانی وتجارت با حبيب ثابت وحبيب ايلقانيان ( درسرمايه دارعمده يهودی) مشاركت دارد.

همچنين ازفعاليتهای وسيع اقتصادی اشرف و فرزندش شهرام كه زمينه يی گسترده ازكارخانه داری تا كشت وزرع و ميكده داری و خانه سازی را دربر می گرفت، مطلع بوديم.

بی گمان محمدرضا بيشترازما درجريان ريز اين فعاليتها قرارداشت.

حضورغلامرضا، حميدرضا، محمودرضا، عبدالرضا ويا احمدرضا پهلوی درهيات مديره يك شركت كافی بود كه درهای بسته به روی آن شركت يا بانك يا موسسه اقتصادی بازشود.

يا كدام بانك دولتی جرات داشت به شركتی كه والاحضرت اشرف درآن سهام دارد يا درصدی ازآن متعلق به والاحضرت شمس پهلوی است وامهای كلان ندهد؟

ارتشبد حسين فردوست كه با من صميمی بودم می گفت: « وقتی محمدرضا جرات ندارد دست اشرف را كوتاه كند چرا من بايد به او ذكربدهم و با اين تذكردرجه های خود و موقعيت وپايگاه ومقامم را نابود كنم؟»

بنابراين من والاحضرت اشرف را به سبب نرد عشق باختن با مهتراصطبل سلطنت محكوم نمی كنم و او را برای ازدواج و طلاقهای پی درپی و يا داشتن روابط عاطفی وعشقی با افراد مختلف قابل انتقاد نمی دانم.هركس حق دارد هرطوركه مايل است درمورد زندگی شخصی وخصوصی خود تصميم بگيرد.

غلامرضا واشرف شركای تجاری هم بودند.

موقعی كه دايی قاسم كلان ترين قاچاقچی مواد مخدرايران دردژ مستحكم خود درشهرهمدان دستگيرو به تهران انتقال داده شد من ازفرح سئوال كردم كه چطور تا اين تاريخ پليس و نيروهای امنيتی ايران از وجود دژمستحكم در وسط شهرهمدان بی اطلاع بوده اند؟

« دايی قاسم» برای خود قلعه يی درشهرهمدان داشت كه دربرابرهجوم تانك هم مقاوم بود!

فرح ضمن تاكيد براين نكته كه بهتراست ديگراسم دايی قاسم را برزبان نياورم چون اطلاعات دقيق تری داشت به من گفت: « دايی قاسم يك فروشنده عمده بوده و درهمه اين سالها ترياكهای متعلق به اشرف وغلامرضا را درجهان توزيع می كرده است. هم قبل وهم پس ازممنوعيت كشت ترياك درايران اشرف و غلامرضا دارای صدها هكتار زمينهای مزروعی بوده اند كه تنها درآنها ترياك كشت می شد...»

برابراطلاع فرح، نيروهای ژاندارمری با خشونت مزارع خشخاش متعلق به كشاورزان عادی را منهدم می كردند وهمين نيروها ازمزارع متعلق به اشرف وغلامرضا حراست وحفاظت می نمودند!

اگرچه غلامرضا واشرف تجارت ترياك را تحت نظارت داشتند، اما بعض ديگرازاعضای نزديك خانواده و دوستان محمدرضا هم با آنها مشاركت می كردند و درمنافع آن سهيم بودند.

محصول غلامرضا واشرف فقط از كشت وزرع به دست نمی آمد. آنها با همكاری فرمانده ژاندارمری كل كشور ترياك های مكشوفه از قاچاقچيان در مبادی مرزی را هم صاحب می شدند!

غلامرضا بازرس كل ارتش شاهنشاهی بود واين اواخردرجه سرلشكری داشت. اين بازرس كل روزی چند ساعت ازوقت خود را صرف بازرسی از دواير ارتش می كرد و آن طور كه دوست مرحومم ( ارتشبد حسين فردوست) تعريف می كرد: « فقط به بازديد ازدوايرمالی ارتش می رفت و به هر ترتيبی بود سهم خود را از اختلاس و سوء استفاده های مالی رايج در ارتش و خريدهای  مربوط به ارتش به دست می آورد.»

برای مثال ارتش همه ساله مقاديری عظيم برنج، روغن، بنشن ومواد غذايی و نيزالبسه برای صدها هزارارتشی و نيروی وظيفه خريداری می كرد.

علامرضا ترتيبی می داد تا اين خريدها از تجاری صورت پذيرد كه به غلام رضا درصد وحق وحسابهای كلان می دادند.

ارتشبد غلامعلی اويسی درتجارت ترياك با غلامرضا و اشرف همكاری نزديك داشت وهرچه ترياك درمرزهای كشوركشف می شد به انبار مخصوص اويسی منتقل می شد و دراين انباركارگران افغانی اويسی ترياكها را ماليده وعمل می آوردند!

اويسی اين ترياكها را تحويل غلامرضا و اشرف می داد و هم وزن ترياك های كشف شده شيره خرما ومواد رنگی تركيب شده با آرد و امثالهم را د ركيسه می كرد و تحويل بازرسان ( بازرسانی كه توسط خوداو تعيين شده بودند!) می داد تا معدوم كنند!

تا زمانی كه دايی قاسم همدانی زنده بود اين ترياكها را تحويل او می دادند و دايی قاسم كه چيزی درحد « پدرخوانده» مافيای ايتاليا بود درآزمايشگاه عظيم خود درهمدان ترياكها را به هروئين و ديگرمواد افيونی تبديل و به خارج ازمرزهای ايران صادرمی كرد.

من اين داستانها را باورنمی كردم و درحقيقت سعی می كردم با خود فريبی آنها را نپذيرم. تا اين كه چند باردرميهمانی های كاخ اشرف، دايی قاسم همدانی را كه مردی متوسط القامه وسيه چرده بود، ديدم. دايی قاسم دارای شبكه وسيع ازقاچاقچيان درسراسركشوربود و توزيع و صدور اين كالای مرگباررا اداره می كرد.اشرف حتی يك اتومبيل ضد گلوله برای دايی قاسم خريداری وبه وی اهداء كرده بود. اشرف اين قاچاقچی زبده را « دايي» صدا می كرد. من وقتی صميميت اين دو را ديدم مطمئن شدم مطالبی كه پيرامون تجارت مرگبارغلامرضا و اشرف برسرزبان هاست حقيقت دارد. ( و يا اين كه بخشی ازحقيقت است!)

درحوالی سال 1350 ناگهان خبردستگيری دايی قاسم منتشرشد و درزمانی كوتاه او را اعدام كردند!

دراين مورد دو خبرضد و نقيض به گوش می رسيد. عده يی می گفتند: «محمدرضا ازفعاليتهای دايی قاسم مطلع شده ودستوردستگيری و محاكمه او را صادركرده است.»

عده ديگرمی گفتند: « دايی قاسم درمعاملات ترياك سرغلامرضا واشرف را كلاه گذاشته ودستگيری او با اشاره غلامرضا و قبل از او اشرف بوده است.»

من اطلاع داشتم كه فردوست به عنوان رئيس بازرسی شاهنشاهی ومعاون ساواك اطلاعات دقيق دراختيارمحمدرضا قرارداده ومحمدرضا برسايی در جريان امورخلاف قانون قاچاقچيگری خانواده خود قرارگرفته است، اما بعيد می دانم كه محمدرضا بدين انگيزه فرمان دستگيری دايی قاسم را داده باشد.

محمدرضا ازگل نازك تربه اشرف نمی گفت و حتی از اشرف حرف شنوی كامل داشت.

البته غلامرضا را زياد داخل آدم حساب نمی كرد و گاهی اوقات درحضور جمع او را مورد تمسخرنيزقرار می داد.

آن طوركه دخترم به من گفت: « دايی قاسم به يك چهره شناخته شده و بسيار معروف درتجارت بين المللی ومرگبارمواد مخدرتبديل شده و درچند جای دنيا جای پا ازخود باقی گذاشته بود. به همين دليل پليس بين المللی و اف.بی. ای آمريكا از دولت ايران خواستاردستگيری و مجازات او شده بودند.»

اعدام دايی قاسم همدانی تبعات ناپسند برای خانواده پهلوی داشت، زيرا همكاران اودرگوشه وكنارجهان دست به انتقامجويی زدند و دريك جنگ تبليغاتی آشكارعليه حكومت شاهنشاهی اسنادی را منتشركردند كه نشان می داد گردانندگان اصلی تجارت عظيم مواد مخدردرايران خانواده پهلوی هستند و دايی قاسم فقط  يك عامل ( كارگزار) آنها بوده است!

محمدرضا دستورداد ورود اين گونه نشريات ومجلات به ايران ممنوع شود. اما اين نشريات مخفيانه به ايران رسيد و دست به دست گشت و آبروی زياد از اشرف وغلامرضا ريخته شد!

من دريك ميهمانی شام، شاهد خود فريبی محمدرضا بودم كه هميشه ساده لوحانه ازكنارمسائل می گذشت و شنيدم كه محمدرضا به اطرافيان خود می گفت: « اين تبليغات مسموم كاركنفدراسيون دانشجويان ايرانی مقيم خارج و ماركسيستهای اسلامی است!»

ما درابتدا توجيهات محمدرضا را پذيرفتيم. به هرحال، او شاه مملكت بود و بهترازما مسائل را می دانست. اما درهفدهم نوامبر1964 پليس سوئيس والا حضرت اشرف را درفرودگاه ژنو برای همراه داشتن چندين چمدان بزرگ لبالب ازميلگرد خالص به ارزش بالغ به 20 ميليون دلاربازداشت كرد !

دراين سفركاری محمود رضا پهلوی همراه خواهرناتنی خود بود. پليس ژنو هردو را به مقردادگستری انتقال داد و بازجويی از خواهر و برادر شاه ايران به آبروريزی بزرگ برای دربارايران تبديل شد!

چند بارديگراين بی آبرويی ها درابعاد كوچكترتكرارشد. اما دوباره يك افتضاح بزرگ مطبوعاتی درغرب ايجاد شد و طی آن نشريات معتبراروپا و امريكا پرده ازفعاليت های گسترده قاچاقچيگری اشرف دراروپا برداشتند.

درسال 1355 هنگامی كه اشرف پس ازملاقات با چند تن ازسران بزرگ گروههای قاچاق مواد مخدربه خانه با شكوهش در ژوان لوپن ( جنوب فرانسه) برمی گشت اتومبيل وی به رگبارمسلسل بسته شد.

متاسفانه دراين حادثه « فروغ خواجه نوري» دوست وهمدم قديمی اشرف ( كه با من هم دوستی صميمانه داشت) براثراصابت گلوله دردم كشته شد، راننده نيزجراحات شديد برداشت، اما پس ازعمل موفقيت آميزجراحی از مرگ حتمی نجات يافت. به اشرف هيچ آسيب نرسيد.

روزنامه های معتبر فرانسه ازجمله لوموند، فيگارو، اكسپرس، فرانس سوار اطلاع دادند كه ترورشاهزاده ايرانی ازسوی يك سازمان جنايتكاربه دليل دخالت اشرف پهلوی دربازارمواد مخدرفرانسه صورت گرفته است.

تا مدتها اكثرنشريات معتبراروپا وامريكا گزارشهای تكان دهند ازمعاملات غيرقانونی ومشاركت اشرف با گروههای مافيايی و توزيع كنندگان مواد مخدر به چاپ می رساندند.

همان طوركه پيش ازاين متذكرشدم مرحوم فروغ خواجه نوری كه دراتومبيل كناراشرف نشسته بود، براثر تيراندازی مهاجمان مافيايی به قتل رسيد از دوستان صميمی من بود.

ما هم سن وسال بوديم وعلاقه مشترك داشتيم. فروغ درسفر و حضرهمراه اشرف بود و نزديكی اين دو نفربه يكديگرتا اندزه يی بود كه ما فكرمی كرديم اين دو نفرشب ها را هم در يك اتاق می خوابند.

فروغ گاهی اوقات به ديدن من می آمد و بی درنگ سفره دلش را بازمی كرد و به درد دل می پرداخت.

من اسم او را « حسرت الملوك» گذاشته بودم! انگيزه اين نامگذاری هم اين بود كه هميشه حسرت اين و آن را می خورد ( علی الخصوص حسرت اشرف را!!)

فروغ كه در زندگی زناشويی شكست خورده بود، ازاين كه مورد توجه مردان قرارنمی گيرد فوق العاده شكايت داشت و اگرچه با كلمات و جملات مودبانه و بسته بندی شده! ابرازتعجب می كرد كه اشرف با اين سر و شكل و قيافه نه چندان زيبا چطور با اين سن وسال بالا همچنان مورد توجه مردان است و پياپی دوست پسرعوض می كند!

بيچاره اين مثل معروف را نشنيده بود كه می گويند: « اين دغل دوستان كه می بينی، مگسانند گرد شيرينی!»

نمی دانست كه زيبايی اشرف نقشی درتجمع مردان فرصت طلب دراطرافش ندارد و اينها برای سوء استفاده از قدرت اشرف می كوشند خود را به او نزديك نمايند. من چند تن از اين اشخاص را می شناختم.

كسانی به اين انگيزه با اشرف روی هم می ريختند كه « خودنمايي» كنند و بگويند ما با خواهرشاه مملكت دوستيم.

ازاين گونه افراد، يك خواننده معروف ارمنی به نام « ويگن» بود كه فوق العاده مورد توجه اشرف قرارداشت.

عده ديگرسراغ خواهرشاه می آمدند تا ازنفوذ وی درگرفتن مقاطعه های دولتی بهره برداری نمايند. ازجمله اين افراد ابوالحسن ابتهاج و لئون پالانچيان بودند.

جمعی هم جوانان بی پول و پله بودند كه تازه پشت لبشان سبزشده و به قول معروف به قوقولی افتاده بودند و از اشرف پول توجيبی و هدايايی نظيراتومبيل سواری می گرفتند، كه يكی ازآنها دوبلورتازه كارسينما بود كه بعدها با حمايت اشرف به هنرپيشه يی معروف ( بهروزوثوقی) تبديل شد!

يكی هم يك خبرنگارلات مسلك جوان درموسسه اطلاعات بود كه چون حالا درايران زندگی می كند بهتراست اسم او را نياورم.

هيچ كس، ولو محمدرضا حق دخالت درزندگی خصوصی اشرف را نداشت و جرات نمی كرد به حريم خصوصی اشرف نزديك شود.

حال كه به مناسبت، يادی ازمرحومه « فروغ خواجه نوري» كردم، اجازه می خواهم ازمطالبی كه اوبرايم تعريف كرده است شمه يی را برای شما باز گو نمايم.

يكی ازاين مطالب مربوط به ماجرای عشقی ميان اشرف وسرمايه دارارمنی « لئون پالانچيان» است. « لئون پالانچيان» يك شركت ساختمانی و راه سازی داشت. اوازسوی ويگن خواننده محبوب اشرف به وی معرفی شد.

بزودی كاردلدادگی اشرف ولئون پالانچيان كه سر و شكل قشنگی داشت، به جايی كشيد كه اشرف بخشی اززمين های موروثی خود در رامسررا به پالانچيان بخشيد. اين زمينها دركنارميهمانسرای معروف رامسرقرارداشت. درآن زمان اشرف هنوزبا مهدی بوشهری ازدواج نكرده بود.

اشرف همه اوقات خود را با لئون می گذرانيد. فكرمی كنم سال 1342 بود كه اعلام شد راهی جديد ساخته می شود كه تهران را به آمل مربوط خواهد ساخت.

فروغ كه درجريان همه امورخصوصی اشرف قرارداشت، برايم تعريف كرد كه پالانچيان با محمود رضا پهلوی شريك شده است ( سهمی هم به مجيد بختيارداده اند) واشرف را جلو انداخته اند تا ازسازمان برنامه و بودجه، كه رئيس آن ابوالحسن ابتهاج دست نشانده اشرف بود، بودجه يی كلان برای احداث راه سوم مازندران بگيرند.

با فشاراشرف، ابتهاج كه اشرف او را درجلو خاص وعام « ابول خان»! صدا  می زد، بودجه احداث جاده هراز را تامين كرد و داد دست پالانچيان.

پالانچيان ارمنی درمدتی كوتاه يك جاده سرهم بندی شده و نا مطمئن وغير استاندارد ساخت و تحويل داد.

همزمان با پيشرفت كارجاده هراز، احداث يك كاخ جديد هم برای اشرف شروع شد تا درموقع افتتاح جاده هراز، اشرف ازاين راه تازه به شهرستان نور و كاخ جديد خود برود.

پس ازافتتاح جاده هرازبرسر تقسيم منافع اين راه بين اشرف، پالانچينان، محمودرضا پهلوی وابوالحسن ابتهاج جنگی شديد درگرفت.

پالانچيان كه يك كاخ عظيم چند صد هكتاری برای اشرف ساخته بود می‌گفت طرح هراز برای او سودی نداشته و حتی ضررهم داده است.

اشرف ومحمودرضا زيربارنمی رفتند وحق وحقوق خود را می خواستند.

اشرف مدتی با پالانچيان قهركرد ودستورداد او را به كاخ راه ندهند. دست آخر پس ازچند ماه كدورت وسردی روابط، مجيد بختيار و ابولحسن ابتهاج واسطه خيرشدند تا اين دو نفر را آشتی بدهند.

اشرف كه تصورمی كرد پالانچيان ازخرشيطان پايين آمده و قصد دارد حق و حساب او را بدهد پذيرفت كه در« نور» با پالانچيان ملاقات نمايد.

ازطرف ديگرپالانچيان فكرمی كرد با اين ملاقات جديد و تازه شدن ديدارها آتش عشق اشرف نسبت به او دوباره شعله ورمی شود و اشرف عطای پول را به لقا او خواهد بخشيد!

اما اين طورنشد و درجلسه يی كه فروغ خواجه نوری هم حضورداشت اشرف لئون را دزد خطاب كرده و كشيده يی محكم هم به گوش او زد.

چند ساعت پس ازاين ملاقات، خبرآوردند كه « لئون پالانچيان» موقع عزيمت از« نور» به طرف رامسرگرفتار سانحه هوايی شده وهواپيمای كوچك يك موتوره ( سسنا)، كه خودش آن را هدايت می كرد دردريای مازندران سقوط كرده است.

هرگز جسد پالانچيان ازآب گرفته نشد و اثری هم ازهواپيما او به دست نيامد.

بارها وبارها درحضوراشخاص مختلف و ازجمله درحضورمن گفت كه ذره يی احساسات زنانه و رقيق ندارند! بارها گفت: « خداوند بايد مرا مرد می آفريد زيرا همه خصوصيات رضا شاه را يكجا به ارث برده ام».

مادرش ( تاج الملوك) هم با آن لهجه تركی می گفت: « جنس محمدرضا و اشرف اشتباه شده است!»

من تعجب می كردم وقتی می شنيدم آن گاه كه مردم عادی براثررشد سواد و فرهنگ جامعه، خرافات را كنارگذاشته و دورباورهای غلط و پوچ را خط كشيده اند، اما اشرف جن گير و رمال به كاخ می آورد و يا همراه با برادران و خواهران خود جلسات احضارارواح برگذارمی كند!

فروغ خواجه نوری برايم تعريف می كرد كه چطور يك استوارارتش كه ادعا می كند قادربه احضارارواح است ميزگردی با حضوراشرف وبرادران وخواهرانش ترتيب داده، به احضارروح رضا شاه می پردازد!

« اشرف» می گفت طبيعت درحق من ظلم كرده كه نخست مرا « زن » آفريده و دوم چند دقيقه پس ازمحمدرضا به دنيا آمده ام!

اين حرف را به شوخی نمی گفت، بلكه به آنچه می گفت ايمان داشت. اشرف معتقد بود طبيعت و خلقت خوی و خصلت سلحشوری و قاطعيت پدرش ( رضا شاه) را به او داده وعلائم مردانگی را به برادردوقلويش محمدرضا!

اين گستاخی ها را گاهی درحضورمحمدرضا هم می كرد. يادم هست كه يكبار درمجلسی كه محمدرضا هم حضورداشت با كمال بی ادبی اظهارنمود: « اگر درخانواده پهلوی فقط يك مرد باشد من هستم!»

محمدرضا از اين حرف بسياررنجيد و به حالت قهر مجلس را ترك كرد.

می گويند: « كبك درمواقع احساس خطرسرخود را زيربرف می كند و چون خودش چيزی را نمی بيند خيال می كند دشمنانش هم او را نمی بينند!»

اعضای خانواده محمدرضا هم درست مثل « كبك» عمل می كردند. آنها سرشان را زيربرف كرده بودند وچون خودشان مردم را نمی ديدند و حقيرمی شماردند، تصورمی كردند مردم هم آنها را نمی بينند!»

درحالی كه مردم با دقت اين اعمال سوء را زيرنظرداشتند وبه هروسيله يی كه می توانستند اخبارآن را منتشرمی كردند!

خبرگزاری پارس يك نشريه خصوصی چاپ می كرد كه مضمون آن مطالب راديوهای خارجی بودند. اين نشريه با مهربكلی سری برای ما می آمد و در آن مشاهده می كرديم اخباری درمورد فعاليتهای تجاری مجاز و غيرمجاز افراد خانواده محمدرضا چاپ شده است، كه البته به نقل از راديوهای خارجی و بيشتر راديو بغداد و راديو حزب توده بودند.

راديوی حزب توده ازآلمان شرقی برنامه های فارسی پخش می كرد و پياپی اخبارسوء استفاده های خانواده شاه را پخش می كرد. محمدرضا ازهيچ چيز مثل راديوی حزب توده بدش نمی آمد!

او از اين كه می ديد راديوی حزب توده خصوصی ترين اخبارمربوط به او و خانواده اش را می داند وپخش می كند عصبانی می شد و فحش های ركيك می داد.

يك شب درخانه محمدعلی ( برادرم) و درحاشيه رودخانه كرج ميهمان نيمه خصوصی برپا بود. مدعوين اگردرست يادم مانده باشد عبارت بودند از: آقايان قاسم لاجوردی، ارتشبد حسين فردوست و فيروزه، ارتشبد قره باغی، ارتشبد نعمت الله نصيری، محمدعلی مسعودی، رضا فلاح، منوچهراقبال و دخترش، رضا خان قطبی ( برادرزاده ام) وهمسرش، جهانگيرآموزگار، هوشنگ انصاری و...

من متوجه شدم با آن كه اين يك ميهمانی غيرسياسی و غيررسمی و به اصطلاح سورخصوصی است ولی ميهمانان درلابه لای صحبت هايشان يك خط درميان ازرهبری های داهيانه و نبوغ محمدرضا تعريف وتمجيد می كنند و يك درميان به اتحاد شوروی و حزب توده و كمونيستها فحش می دهند!

موضوع را با برادرزاده ام درميان گذاشتم.

رضا گفت: « اين بيچاره ها مطمئن‌اند كه فردا صبح اخبارامشب به گوش شاه می رسد! به همين سبب با هم مسابقه تعريف كردن ازشاه را گذاشته‌اند! گفتم: بسيارخوب! اما چرا به اتحاد شوروی،  كمونيست‌ها وحزب توده ناسزا می گويند؟

رضا گفت: « اينها چون می دانند شاه ازكمونيستها وتوده ای ها متنفراست می خواهند خود را مخالف سرسخت كمونيسم  و حزب توده نشان بدهند و موقعيت خويش را محكم تركنند!»

واقعيت اين است كه محمدرضا برهيچ كس سخت نمی گرفت مگرتوده‌ايها!

محمدرضا نه تنها چشمان خود را دربرابركسانی كه به بودجه عمومی مملكت ناخنك می‌زدند می بست بلكه دربرابرفعالان سياسی غيركمونيست هم گذشت ازخود نشان می داد. اما وای به حال كسی كه كوچكترين گرايشی به كمونيستها داشت!

دخترم می گفت: « امريكاييها وانگليسيها دراطراف ما چشم وگوشهای دقيق دارند كه كوچكترين حركات ورفتارما را به واشنگتن و لندن اطلاع می دهند.»

بنابراين، به نظرمی رسيد افراط محمدرضا دركمونيسم ستيزی برای جلب اطمينان واشنگتن ولندن بود، تا آنها مطمئن شوند كه درايران سنگری مستحكم دربرابر نفوذ كمونيزم وجود دارد.