پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک

بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

ارشيو هفتگی

درباره پيك هفته


 

 

پيک هفته

 
 

 

گزیده ای از سخنرانی «نصرت اله نوح«

در دانشگاه تهران- پس از انقلاب 57

افراشته

از زبان نصرت الله نوح

این خط جاده ها که به صحرا نوشته اند

مردان رفته، با قلم پا نوشته اند

درست است که با قتل حیدر عمو اوغلی مغز متفکر انقلاب ایران و خاموش شدن آتش قیام جنگل گیلان، کودتای شوم سوم اسفند سنگرهای مبارزان خلق را یکی پس از دیگری درهم کوبید و رزم آوران پیکار آزادی را اشکار و پنهان به سینه گورستان فرستاد، اما پیکار بی امان خلق متوقف نشد و در سایه رژیم سیاه و دیکتاتوری بیست ساله رضاخان مبارزان آگاه به پیکار بی امان خود علیه استبداد رضاخانی ادامه دادند.

ارانی ها، حجازی ها، دهگان ها، صفر نوعی ها و هزاران کارگر چاپخانه و موسسات کوچک صنعتی با قیمت خون خود این شعله را فروزان نگاه داشتند. بعد از فرار رضاخان و سقوط دیکتاتوری بیست ساله بود که مردم ایران به میزان جنایت هائی که در حق آزادیخواهان صورت گرفته بود آگاه شدند. فریاد میرزاده عشقی، فرخی یزدی، ابوالقاسم لاهوتی و عارف قزوینی در چنین دوران سیاهی سکوت سنگین استبداد را شکست و هر کدام به نوعی به خون غلطیدند. امروز وقتی ما به کارنامه پیکار این جانبازان خلق می نگریم باید شرایط زمانی و مکانی آنها، میزان آگاهی مردم از مسایل سیاسی روز و حساسیت دستگاه را نسبت به کلماتی مانند کارگر، آزادی، استثمار و استعمار در نظر داشته باشیم. باید بدانیم که به کار بردن کلمه «کارگر» در شعر یا مقاله جرم بود و سانسور کلمه کارگر را به «فعله» تبدیل می کرد.

بهمین جهت نقش شاعران و نویسندگان مردم بعد از شهریور بیست در بیداری توده کارگر و دهقان نهایت اهمیت را داشت. در این دوره شعر هنوز در قالب قصاید مططن و حرف های  پر سوز و گداز عرصه می شد و راه   نیز به درستی شناخته نشده بود.

توده مردم به شعر ساده نیاز داشتند تا منعکس کننده نیازها، احساس و دردهای ملموس زندگی آنها باشد. بی جهت نیست که سید اشرف الدین نسیم شمال در این سالها گل می کند و محمد علی افراشته پس از او در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی می درخشد و شعر او شعار روز مردم می شود.

در باره افراشته پس از کودتای 28 مرداد توطئه سکوت اجرا شد و بردن نام او در مطبوعات حتی در مقالات جرم شناخته می شد و بهمین جهت نسل امروز ایران کمتر نام افراشته را شنیده است و به شیوه کار و آثار او اشنائی دارد. اوراق فرسوده روزنامه چلنگر که کارنامه سیاسی و ادبی این شاعر انقلابی ایران است نشان دهنده تلاش این انسان آزاده در راه رهایی و بیداری مردم ایران می باشد.

 

افراشته، شاعر زاغه ها

 

سخن از افراشته است. مردی که در برهه ای از زمان شعرش شعار مردم بود و کلامش تا پائین ترین طبقات جامعه نفوذ می کرد. به جرات می توان گفت تا کنون هیچ شاعری چون افراشته نتوانسته است در عمق اجتماع نفوذ کند.

علت نفوذ کلام افراشته در مردم صراحت، سادگی کلام، بی پیرایگی، همدلی و همزبانی او با توده مردم است. سوژه شعر افراشته را آدم های محروم تو سری خورده، نفرین شده و آواره شهر و روستا تشکیل می دهد. او به شعرهائی که اسیر زرق و برق کلام، ارایش جملات و قافیه و ردیف شعر هستند با دیده تمسخر آمیز می نگرد و خود نیز هرگز در فکر آرایش کلام خود نیست. درست است که این بی توجهی به ترتیب کلام را شعرای زمانش نمی پسندیدند و براو خرده می گرفتند ولی او بی توجه به گفتار این و آن راه خود را می پیمود و میدانست در شعرش با چه گروهی و طبقه ای کار دارد و چگونه شعری مورد نیاز و خواست های اوست.

افراشته بعد از شهریور بیست به عنوان شاعری خلقی، مبارز و انساندوست بر سر زبان ها افتاد، روزنامه ها و مجلات هر روز شعر تازه ای از او چاپ می کردند و در اجتماعاتی که در نقاط مختلف شهر تشکیل می شد افراشته شعر های خود را برای مردم می خواند. صداقتی که در کلام این گیله مرد وجود داشت و سوژه معانی را که انتخاب کرده بود آنقدر بدیع و تازه بود که شعرش به سرعت برق در خاطره ها و حافظه ها نقش می بست. حرف او از دل مردم برخواسته بود و لاجرم بردل آنها می نشست. طنز تلخ و گرمایی که در شعرش وجود داشت خواننده را می خصماند و گاه می گریاند. بی کاری ها، دربدری ها، محرومیت ها، تبعیض ها، رشوه خواری ها و فساد حاکم در دستگاه، مایه اصلی شعر او بود.

او گاهی از زبان کارفرما، صاحب کارخانه، گاهی از زبان مالک و گاهی از زبان کشاورز وابسته به زمین به تشریح دردهای اجتماعی می پرداخت. او رابطه ای را که بین طبقات حاکم برای استثمار طبقه محروم وجود داشت می دید و این رابطه را با زبانی ساده و توده فهم برای کارگران و سایر طبقات محروم فاش می کرد. به این شعر ساده توجه فرمائید. کارفرمائی با کارگران کارخانه اش صحبت می کند قدرت خود و اعنوان و انصار خود را به رخ کارگران می کشد و با تهدید آنها را از تشکیل اجتماعات کارگری منع می کند:

با شما هستم آهای، کارگران

بچه ها، زنها، مردان، پسران

کارخانه چی و صاحب کارم

همنشین با خود استاندارم

هست داماد من آقای وزیر

خانمم دختر آقای امیر

خواهرم هست زن سرلشگر

دخترش هست عروس جعفر

پدر اندر پدر هستیم ارباب

جربزه دار و مبادی اداب

همه پاکیزه همه جنتلمن

من چه جورم؟ همه شان عینا من

ما در این خاک نفوذی داریم

اسم و رسم و دک و پوزی داریم

و کلا اغلب با من جورند

همدم و هم پوکر و هم فورند

در ادارات و وزارتخانه

لااقل هست زما یکدانه

من بهر جا تلفن یا پیغام

بنمایم، بنمایند اقدام

اگر اخراج نمایم همه را

نکند هیچ کسم چون و چرا

می توانم بدهم حبس کنند

بدهم چوب زیادی بزنند

میکنم من به شما امر اکید

همگی گوش به حرفم بدهید

من شنیدم که شما بعضی تان

ماجراجو شده اید و شیطان

من شنیدم  وکلائی دارید

دفتر و دستک و جایی دارید

من شنیدم که شما جمع شدید

اتحادیه فراهم کردید

هر شب آنجا جلساتی برپاست

حوزه و بند و بساطی برپاست

کرده اید این کلمه ورد زبان!

زنده بادا به جهان کارگران

می نشستید هی این ور آن ور

می گذارید برایم منبر

زمزمه کرده و گوئید ارباب

خانه کارگران کرده خراب

صبحت از مزد کم و کار زیاد

صحبت از جمعه و جشن و اعیاد

صحبت از بیمه، پیری، گوری

صحبت از ناقصی و رنجوری

خوش و احوال شما، حال شما!

پس بگوئید همه مال شما!

این الم شنگه و بازی ها چیست؟

چه خبر هست؟ مگر بلشویکیست

که نمودست شما را وادار

گفتن این کلمه «استثمار»

چه بساطی شده واقع ماتم

آدم آدمه عمله هم آدم؟

مهره و پیچ که دارم در دست

دور اندازمش هر وقت شکست

کارگر نزد من همچون پیچی

ناقص و عاجز گشتی هیچی

باز هم پیچ مهمتر زتو است

خرجکی داره اگر مهره شکست

تو اگر ناقص گشتی رفتی

دگری جای تو آرم مفتی

هست این دولت و مجلس با ما

ندهد گوش به اظهار شما

حال ای کارگر این بود ارباب

حرف او دیدی؟ خود را دریاب

شده از خون تو مست این زالو

تا که مست است بگیرش ز گلو

 

در سالهای پس از شهریور بیست تا اواخر سال 1329 شعرهای افراشته در روزنامه ها و نشریات حزبی چاپ می شد. اما از اسفند سال 1329 به انتشار روزنامه چلنگر دست زد. انتشار این روزنامه که بیش از دو سال و نیم توانست ادامه یابد حادثه ای در دنیای شعر و مطبوعات کشور بود. البته قبل از روزنامه چلنگر روزنامه های فکاهی دیگری نیز وجود داشتند از جمله روزنامه توفیق که افراشته و گروهی دیگر از شعرای فکاهی سرا، در آن مطلب می نوشتند. اما هیچکدام از آن روزنامه ها، چلنگر نبود. این روزنامه کوچک که در چهار صفحه، دو ورق منتشر می شد دارای سبک و روشی مخصوص به خود بود. در آن از طنز های لوس و بی مزه خبری نبود و جهت خاص سیاسی خود را داشت.

افراشته و هدایت

انتخاب نام «چلنگر» به عنوان روزنامه داستانی دارد که اجازه می خواهم به نقل قول از مرحوم افراشته نقل کنم.

افراشته تعریف می کرد: وقتی می خواستم روزنامه منتشر کنم روی انتخاب نام روزنامه خیلی فکر کردم و در اینمورد با دوستان دور و نزدیک به مشورت پرداختم. در این میان هر کس به ذوق و سلیقه خود نظری داد و نامی انتخاب کرد مرحوم صادق هدایت  نام «چلنگر» را به من پیشنهاد کرد. من آنرا پسندیدم و روزنامه را با این نام منتشر کردم. روزی که این روزنامه منتشر شد، من قرار و آرام نداشتم. از این خیابان به این خیابان و از جلوی بساط این روزنامه فروش به بساط آن روزنامه فروش میرفتم و به دست مردمی که روزنامه می خریدند نگاه می کردم تا ببینم روزنامه مرا چقدر می خرند. غروب همان روز به کافه فردوسی (خیابان اسلامبول) که پاتق هدایت و سایر دوستان بود آمدم. هدایت هنوز نیامده بود ولی چند تن از روشنفکران و کرسی نشینان کافه فردوسی جمع بودند. با دیدن من هر کدام به نوعی اظهار نظر کردند ولی اکثریت این گروه روزنامه مرا نپسندیده بودند و می گفتند سوژه ها و مطالب آن پیش پا افتاده است. من هم مثل بچه ها یتیم و کتک خورده پشت میز گز کرده بودم که هدایت آمد. از دور به طرفم آمد مرا بوسید و انتشار چلنگر را تبریک گفت، پس از چند لحظه گفتم این بروبچه ها از روزنامه من خوششان نیامده. خنده ای کرد و گفت: "شانس آوردی. اگر اینها از روزنامه تو تعریف می کردند بد بود و من نا امید میشدم. روزنامه تو مال اینها نیست ما مردم جنوب شهر و زاغه نشینانی است که فقط دو کلاس آکابر سواد دارند". هیچ پدیده زشت و زیبایی از نظر نیزبین و موشکاف افراشته پنهان نمی ماند.

و اما شعری از افراشته که شعار روز مردم روزگارش بود و امروز هم هست این است:

بشکنی ای قلم ای دست.

اگرپیچی از خدمت محرومان سر

 

این شعر آرم روزنامه او بود و در تمام شماره های چلنگر بر پیشانی روزنامه می درخشید (البته غیر از شمارهایی که از آبان ماه سال 1331 توقیف شد و با نام های دیگری مخفی و نیمه مخفی انتشار می یافت).

بررسی کامل آثار افراشته نیاز به مجال بیشتری دارد و به طور خلاصه باید در باره او گفت: شاعری که در سراسر زندگی خود لحظه ای از تلاش و آفرینش هنری باز نایستاد و با شعر ساده و روان خود و همچنین با انتشار روزنامه چلنگر در بحرانی ترین سال های سیاسی بزرگترین خدمت را در راه بیداری توده مردم عرضه کرد.

ارتجاع در وجود افراشته سرسخت ترین دشمن خود را می دید. زیرا هر شعر افراشته چون دشنه ای بر قلب دستگاه استبدادی و حامیان آن می نشست. بهمین جهت پس از کودتای شوم 28 مرداد تلاش دستگاه برای یافتن او به حد اکثر رسید. اما به آغوش مردمی پناه برده بود که برایشان شعر می ساخت و بیش از یکسال و نیم پس از کودتا نیز در ایران زندگی کرد. اما واقعیت این بود که فشار ماشین پلیسی و جنگی شاه در گرده ملت رو به فزونی می رفت. با کشف سازمان نظامی و دستگیری و شهادت گروه افسران آزادیخواه هیچ راه گشایش و مفری برای انسان هایی که روزگاری فریاد علیه ظلم و استثمار و استعمار کشیده بودند، باقی نماند. کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را در زندان زرهی زنده زنده سوزاندند و دکتر فاطمی را در محوطه شهربانی چاقو کشان شاه از پا در آوردند. در این گیرودار بود که دوستان افراشته نسبت به زندگی و جان او بیمناک شدند و با وسایلی او را از ایران خارج کردند. دوری از وطن برای مردی که قلبش با آهنگ زندگی روزانه مردم ایران طپش داشت بسیار تلخ و ناگوار بود. بهمین جهت چند سالی بیشتر نتوانست در کشورهای خارج زندگی کند. او در سال 1334 از ایران خارج شد و در سال 1338 در صوفیه پایتخت بلغارستان چشم از جهان فرو بست. افراشته در سال 1287 خورشیدی در خطه سرسبز گیلان چشم بدنیا گشود و پس از 51 سال زندگی پر افتخار و مبارزه پی گیر به سال 1338 در غربت در گذشت.