این یادداشت(بشنو از نی) را بعد از گلدن گلاب نوشتم و چند روز
پیش به روزنامه ی شرق دادم که از چاپش
خبری نشد و حالا که دو هفته از
نوشتنش می گذره اینجا به اشتراک
میذارم.
جدایی و وصل ضرورت زندگانی هنرمند ژرف نگر و کوشا ست.
آنکه آرام و بی ادعا به وصال و یگانگی با
محیطش می رسد، نیازمند جدایی از جهان پیرامونش میشود تا آنچه
که تجربه کرده از نوبسازد.
این رودررویی و پر شدن از رویدادهای زمانه و بازنگری و
بازاندیشی و دوباره سا زی آن هنرمند را در یک سایش مدام شفاف
می کند و خالیای بزرگی در او بر جاي مي نهد.
غالبا هنرمندان بزرگ دلشان خوش آن خالیای گسترده و خودساخته ی
درونشان است و بزرگترین لذتشان درک دیگری به واسطه ی این
گنجایش عظیم است که صبورانه به کف آمده ، بی که بخواهند جبه ای
پوشند و زری اندوزند و مسندی به چنگ آورند.
از رنج اسارتهای بشری و حد و حصرهای زمانه سازشان را کوک می
کنند و با ظرافت آوازشان را به گوش می رسانند تا ما نیز از
شیرینی و تلخی اثر پرشویم و با تجربه ی درک عمیق تر خود و
دیگری از درد جهل رها شویم̨̦̦̖. چه خجسته اگر بیداری از پی آید
و چه فرخنده اگر درمان.
اصغر فرهادی با آرامش و علاقه ی ممتد در کارگاه نمایش دانشکده
ی هنرهای زیبای تهران ˝ماشین نشین ها˝ را به اجرا رساند و در
تلاش خستگی ناپذیری به همراه همسرش پریسا بخت آور قصه ي مردمان
تنگ دست را چنان روایت کرد که انگار
جویباری در گوش همکلاسی ها یش
زمزمه کند به مردم نگاه کن̦ , مردم را بشناس و شناسا کن.
دیریست او جایزه اش را ستانده، زمانی که در تنهایی , جدای از
قیل و قال و مقال می نشیند و از آنچه ما و او را به درد آورده
قصه می سازد: از دروغ و پرده پوشی و دردهایی که آزرده مان
میکند.
این جدا یی سترگی که هیچ قدرتی توان ربودن آنرا ندارد پاداش
هنرمند ست.
دیریست هنرمند
نظاره می کند , به مردم نصیب می دهد , وقار حضورش را شوق دلها
و خردش را قاتق سفره های بی نان می کند.
هنرمند چه بخت تقسیم اندیشه اش را با دیگری پیدا کند چه نه ,
زیستنش خود حیات همگان است.
امید که فرهادی پاینده باشد و کام جهان اندیشه شیرین
.
مرضیه وفامهر
اول بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود خورشیدی
پیک نت 13
اسفند |