ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

 19 مهر ماه   1394

  pyknet@inmano.com

 
 
 

خانم "فخرالدوله"

تا وقتی بود چهار ستون خانه اش استوار بود

 
 
 
 

 

این خانه سیاستمدارترین و کاردان ترین زن آخرین پادشاه قاجاریه است. خانم فخرالدوله، مادر دکتر علی امینی نخست وزیر آغاز دهه 1340 در ایران که شاه چشم دیدنش را نداشت اما رئیس جمهور وقت امریکا "جان اف کندی" از او حمایت می کرد زیرا معتقد بود فساد دربار شاهنشاهی سرانجام کار را درایران به انقلاب خواهد کشاند. کندی در امریکا ترور شد و امینی در ایران خانه نشین و شاه رفت برای استبدادی که به قیمت سلطنت پهلوی در ایران تمام شد.

این تعبیر تاریخی از قول رضا شاه در باره خانم فخرالدوله نقل می شود که یکبار گفته بود: «یک مرد در میان قاجارها وجود داشت و آن هم خانم فخرالدوله بود!»

او مدیر، مدبر، سیاستمدار و مبتکر بود. اولین شرکت تاکسیرانی تهران را او راه اندازی کرد. مسجد بزرگ فخر الدوله در ابتدای خیابان فخرآباد منشعب از چهار راه دروازه شمیران در ملک او و بدستور خود او ساخته شد. که البته در جمهوری اسلامی هم نام خیابان و هم نام مسجد را عوض کرده اند. فلسفی واعظ که در جمهوری اسلامی رئیس وعاظ شد، سالها در دهه اول محرم در همین مسجد بالای منبر می رفت و منبر گرمی هم داشت. پول منبرش را حاج احمد مطیعی میداد که از طرف خانواده امینی متولی مسجد بود و خودش بزرگترین قهوه خانه دروازه شمیران را روبروی مسجد و بزرگترین کبابی را در جنب خیابان فخرآباد داشت. هر دو مغازه ملک خانم فخرالدوله بود. در 3 شب پایانی دهه اول محرم و بویژه ظهر عاشورا در باغ خانم فخرالدوله به سینه زنان و عزاداران امام حسین شام و ناهار می دادند. قیمه پلو و ظهر عاشورا خورش قیمه و گاه خورش قیمه بادمجان. دسته مسجد فخرآباد در دهه اول محرم وقتی به سمت سرچشمه و میدان شوش و مولوی حرکت می کرد، "عبدالله کرمی" معروف به عبدالله قصاب که جوانمرد و جبهه ملی چی بود و در کنارش مصطفی طوسی پهلوان سابق تهران که کشتی را کنار گذاشته و رئیس اتحادیه لبنیات فروش های تهران بود. حضور همین دو تن بعنوان جلودار دسته سینه زنی مسجد فخرالدوله و دروازه شمیران کافی بود تا شعبان جعفری لنگ انداخته و در خیابان مولوی گوسفند جلوی این دسته سر ببرد. همچنان که طیب حاج رضائی پیش از آن که باصطلاح "حر" جمهوری اسلامی شود چنین می کرد. (پس از انقلاب، مدیریت باشگاه شعبان جعفری را دادند عبدالله کرمی. آنها از دیرباز و بویژه پس از کودتای 28 مرداد چشم دیدن هم را نداشتند!)

همین دسته وقتی از بهارستان گذشته و می رسید به مسجد هدایت و تکیه هدایت در کنار همین مسجد، برایش گله به گله منقل اسفند می گرداندند. بلند کردن علامت 13 تیغه مسجد فخرالدوله نه کار هرکسی بود و نه این افتخار را به هرکسی میدادند. کمر می خواست و زور بازو برای نگهداشتن طاقشال های دو طرف تیغه بلند وسط علامت. عبداله کرمی و مصطفی طوسی سالها این علامت را حمل کردند و آنگاه که پا به سن گذاشتند، جلوی همین علامت حرکت می کردند و چند جوان سینه پهن جور سالمندی آنها را می کشیدند. پشت همه اینها، پول خانم فخرالدوله و موافقت پسر سیاستمدارش علی امینی قرار داشت. مردی که در آغاز دهه 40 وقتی نخست وزیر شد رفت به قم تا دولت و روحانیت را به هم پیوند بدهد و جلوی تقابل روحانیت با دربار شاه را بگیرد. از تیزهوشی و تیز بینی او همین اشاره بس که در آن دوران که هنوز 15 خردادی روی نداده بود و آیت الله خمینی در گوشه ای از قم حجت الاسلامی  بیش نبود پس از دیدار با مراجع وقت مستقر در قم برای نیمساعت هم به خانه همین حجت الاسلام رفت و از او هم طلب دعا و یاری کرد!

و عجیب تر این که آقای خمینی هنگام تعارف به نان و آبگوشتی که در خانه اش برای نهار بارگذاشته بودند به امینی جمله ای را گفت که وقتی رهبر انقلاب 57 شد همان را بارها تکرار کرد. او به امینی گفت:

«اکنون که شما عهده دار دولت هستید، باید طوری به نفع مردم و اجتماع گام بردارید و خدمت نشان دهید که در پیشگاه خداوند متعال و وجدان خود احساس مسئولیت و تقصیر ننمایید. مملکت ایران تاکنون صدراعظم ها و نخست وزیران فراوانی به خود دیده است. امیر کبیرها، قائم مقام ها و نخست وزیران دیگر. برخی از آنان خاطره ای خوب در تاریخ به جا گذاشته اند و برخی خاطره ای بد، یا به تعبیر دیگر برخی مرحوم بوده اند و مورد استرحام مردم و برخی ملعون بودند ومورد نفرت. آنان که به این ملک و ملت خدمت کرده اند و مسئولیت خود را درست انجام داده اند، هرگز از خاطره ها بیرون نمی روند. مثلا مردم همیشه از امیر کبیر ذکر خیری دارند و در حق او طلب رحمت و مغفرت می کنند، ولی نخست وزیرانی هم بوده اند که همیشه مورد لعن و نفرین مردم بوده و هستند. شما سعی کنید از آن گروه دوم نباشید.»

(نقل از کتاب "بر بال بحران" زندگی سیاسی علی امینی به قلم فرزند دیپلماتش ایرج امینی- منتشر شده در تهران)

امینی پس از کنار گذاشته شدن از نخست وزیری مغضوب شاه بود و مغضوب وی ماند تا سال 57 که شاه پایه های سلطنت خود را متزلزل دید و فرستاد عقب علی امینی و در دیدار با او به وی پیشنهاد نخست وزیری کرد اما امینی زیر بار نرفت و گفت: سن و سال من دیگر اجازه این مسئولیت را نمیدهد اما حاضرم مشاور اعلیحضرت شوم. و مشاور شد و تلاش زیادی کرد تا بلکه بار دیگر میان روحانیت و شاه الفتی برقرار کند اما روحانیت دیگر آن روحانیت دهه 1340 نبود. پشتش به میلیون ها ایرانی بود که در خیابان علیه شاه شعار می دهند و هر فرمانی که آیت الله خمینی از پاریس میدهد به گوش جان می شنوند!

تلاش های امینی هم راه به جائی نبرد. شاه از ایران رفت و امینی نیز باغ فخرالدوله و مسجد فخر الدوله و مقبره خانوادگی و قبر مادرش خانم فخرالدوله را گذاشت و از ایران رخت به فرانسه بست و در همان غربت به خاک سپرده شد.

 

این مرور شتابزده را کردم تا از خانه ویران شده خانم فخرالدوله در گوشه ای از باغ فخرالدوله در خیابان فخرآباد تهران و سپس خانه ییلاقی در حال ویرانی او در شهر ری برایتان بنویسم.

خانه ای که در حال ویرانی است و برج سازان در انتظار ویرانی کامل آن هستند تا برجی را جانشین آن کنند. نه خیال کنید نام آن برج "فخرالدوله" خواهد بود، خیر! از این خوش خیالی ها نداشته باشید.

مسجد و خیابان و باغ و خانه خانم فخرالدوله در خیابان فخرآباد مصادره شد و دو خانه او در شهرری نیز  رو به ویرانی است. یعنی همین عکسی که می بینید.

 

خانم فخرالدوله دختر مظفرالدین شاه قاجار بود. این را در پایان این نوشته برایتان نوشتیم زیرا اعتبار خانم فخرالدوله به آن نبود که فرزند مظفرالدین شاه بود. پادشاهی که در آستانه مرگ فرمان مشروطه را امضاء کرد.

این خاطره را هم از کتاب خاطرات علی امینی بخوانید تا هم با خانم فخرالدوله و هم با سیاست بازی های رضا شاه بیشتر آشنا شوید.

علی امینی می‌نویسد:

«در اوایل سلطنت رضاشاه، روزی از دربار خبر دادند که شاه می‌خواهد به دیدن مادرم بیاید. مادرم فوری دستور داد وسایل پذیرایی را آماده کنند و مبل‌ها را طوری ترتیب دهند که رضاشاه پایین‌تر از مادر بنشیند‌. در ضمن دستور داد لنگه‌ی در ورودی باغ را هم ببندند که رضاشاه نتواند با کالسکه و با اتومبیل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداری راه را پیاده تا عمارت طی کند. مرا هم که بچه ده دوازده ساله‌ای بودم، دم در فرستاد که از شاه استقبال کنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد، اما روی مبل ننشست و همانطور که قدم می‌زد شروع به صحبت کرد و قدم‌ زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد.»

(نقل از فیسبوک

https://www.facebook.com/ali.khodai.56

پیک نت 19 مهر

 
 

اشتراک گذاری: