پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

 

شجره "علم" وزير دربار شاه به خليفه دوم عباسی می رسيد!
سلطنت قوی و مطلقه
به انقلاب قوی وعمومی انجاميد
ولايت قوی و مطلقه به كجا می انجامد؟
با انقلاب 57 نيز می شد
به زبان قيام 15 خرداد سخن گفت؟


در هفته های اخير، پيام های مكرری پيرامون خاطرات علم، از داخل كشور دريافت داشته ايم. تقريبا در تمام اين پيام ها، نويسندگان آنها ضمن طرح انواع سئوالات پيرامون اين خاطرات، خواهان معرفی "علم" بودند. شايد بهتر بود، آنچه اكنون و در اين شماره می خوانيد، در همان ابتدای انتشار خاطرات علم می آورديم تا خوانندگان – بويژه نسل جوان و حتی ميانه سال ايران- با اين شناخت خاطرات را می خواندند، اما بقول معروف "ماهی را هر وقت از آب بگيريد تازه است". دراين شماره بخش هائی از مقدمه جلد اول خاطرات علم را می خوانيد و در شماره آينده بخش دوم اين مقدمه را منتشر می كنيم. اين مقدمه را بايد يكی از دو ويراستار خاطرات، يعنی عبدالرضا هوشنگ مهدوی و يا علينقی عاليجانی و يا به اشتراك نوشته باشند، گرچه در پايان مقدمه امضائی وجود ندارد. مقدمه جامع و بی طرفانه ايست، كه البته با نگاه يك منتقد درونی رژيم شاه نوشته شده و نه سخنان بسيار و حتی بی پايان مخالفان سلطنت و اپوزيسيون رژيم شاه.

در همين مقدمه و نوشته ای كه در پی می آيد نيز رگه های بسيار روشن و واضحی از اوضاع امروز ايران می بينيد: حركت به سمت خودكامگی، نفی و نقض قانون اساسی، مقابله با هر شخصيتی كه بخواهد در ميان مردم جای پائی داشته باشد( نمونه بارز آن مقابله با محمد خاتمي) حذف فيزيكی افرادی كه درداخل سيستم و رژيم می توانستند به خطر تبديل شوند( سرنوشت احمد خمينی بعنوان يك نمونه و يا آيت الله منتظری بعنوان نمونه دوم)

اين مقدمه در سال 1371 نوشته شده و خواه نا خواه نويسنده كه هيج نوع قرابتی با جمهوری اسلامی نداشته، ايران امروز را در تصور هم نمی توانسته مجسم كند، اما امروز وقتی برخی نقل قول ها را در همين مقدمه می خوانيم، گوئی احمدی نژاد، رهبر و يا احمد جنتی و يا فلان مقام حاكم در جمهوری اسلامی سخن می گويد و برای خود اوهامی را بنام كشف های جمهوری اسلامی ارائه ميدهد. از جمله وقتی از قول نخست وزير 13 ساله شاه، اميرعباس هويدا می خوانيد:" جامعه ما، سنتهای ما و فرهنگ ما با جوامع ديگركه حتی قادرنيستند راه حلی برای مسائل خودشان بيابند، تا چه رسد به اينكه الگوی ايران قرارگيرند، فرق دارد. ايدئولوژيهای بيگانه مانند لباسهای حاضر و آماده هستند كه به قد و قواره ما نمی خورند."

و يا وقتی هويدا خود را معاون نخست وزير و شاه را نخست وزير واقعی می داند و با نقش امروز احمدی نژاد مقايسه می كنيم. و يا مقايسه ايمانی كه علم به سركوب هر جنبش خيابانی با گلوله داشته و در 15 خرداد نيز همينگونه عمل می كند؛ با سركوب بی رحمانه هر حركت و اعتراض كوچكی در يكسال اخير در ايران. و يا وقتی رهبر در نماز جمعه تهران در توجيه خانه نشين كردن نسل انقلاب 57 و دولتمردان زمان آيت الله خمينی و به روی كار آوردن زيردستان و مريدان خود می گويد: "در هر انقلابی ريزش و رويش نيرو وجود دارد." و پيوند اين انديشه و عمل را در سالهای گام برداری شاه برای يكه تازی مشاهده می كنيم.

مقدمه كتاب خاطرات علم، نه تنها خواندنی، بلكه به خاطر سپردنی است. با هم بخوانيم:

 

 

 

ازپيش ازهزارسال پيش نام علم با آنچه امروزمرزهای شرقی ايران ناميده می شود، آميخته شده است. منصوردومين خليفه عباسی (775- 754 ميلادي) يكی ازسردارانش موسوم به خازم بن خزيمه را مامورسركوبی شورش درايالت خراسان كرد. خازم و طايفه اش پس ازآنكه ماموريت خود را با موفقيت انجام دادند، درقهستان واقع دربخش جنوبی اين ايالت اقامت گزيدند و خود او و اعقابش برمناطق نيمه بيابانی قائنات، پيرامون شهر كنونی بيرجند حكومت كردند. دراواخر قرن هجدهم سه تن از روسای اين طايفه پی درپی نام اميرعلم خان را برخود نهادند و بدين سان به پيدايش شاخه ای از اين طايفه كمك كردند كه نام علم را برخود نهاد، درحاليكه شاخه اصلی نام خزيمه را حفظ كرد.

محمد ابراهيم پدراميراسدالله علم (1944- 1881) درجوانی جانشين برادرش شد كه خيلی مسن تر ازاو بود. وی ازجانب مظفرالدين شاه قاجاربه حكومت بيرجند منصوب شد و لقب شوكت الملك به او اعطا شد. محمد ابراهيم دراوان جوانی شاهد انقلاب مشروطيت ايران گرديد. وی با سران مشروطه تماس برقراركرد و تحت تاثيرعقايد آنان قرارگرفت و اين امرموجب گرديد كه دست به اقداماتی نظيرتاسيس مدرسه ای به سبك جديد درمنطقه بيرجند بزند.

هرسه دختر و يك پسرمحمد ابراهيم كه اميراسدالله نام داشت دربيرجند به دنيا آمدند و در مدرسه ای كه پدرشان تاسيس كرده بود به تحصيل پرداختند. افزون برآن معلم سرخانه زبان فارسی و فرانسه- كه زبان خارجی مرسوم آن زمان بود- داشتند.

علم درماه اوت 1991 (مرداد 1298) سه ماه پيش ازشاه به دنيا آمد. دوران تحصيلات ابتدائی را در بيرجند گذراند. درهمانجا شاهد خلع قاجاريه از سلطنت و تاجگذاری رضاشاه گرديد. پدرعلم ازپشتيبانان رضاشاه بود ولی به علت ترسی كه رضاشاه ازتوطئه منتقدين محلی داشت، به دستور وی پدرعلم درتهران اقامت گزيد و اداره املاك وسيع خود را به پسرش واگذاركرد. پاداش وفاداری شوكت الملك به رضاشاه ابتدا استانداری فارس و سپس وزارت پست و تلگراف و تلفن بود. او علاوه برمشاغل رسمی اين امتياز را داشت كه به درباررفت و آمد می كرد و به شاه دسترسی مستقيم داشت.

علم دردانشكده نوبنياد كشاورزی كرج تحصيل كرد و در 27 سالگی فرماندار سيستان و بلوچستان شد. علم با زيركی هرچه تمامتردوستی شاه را جلب كرد. شاه بلند پرواز بود و می خواست اهرمهای قدرت را دردست داشته باشد. لذا نخستين اقدامی كه پس ازواقعه 15 بهمن 1327 (ماجرای تيراندازی به شاه در دانشگاه تهران) و گرفتن اختيارانحلال مجلس به انجام رساند. بركناری وزيران سالخورده (كه به او اهميتی نمی دادند و نسبت به او احساس تحقيرداشتند) و جايگزين كردن نسل جوان به جای آنها بود. دراين راستا بود كه علم درسال 1329 ابتدا وزيركشاورزی و سپس وزيركشورشد. با شروع  جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دكترمصدق؛ يكبارديگردست شاه ازدخالت در امورسياسی كوتاه شد و پيرامون او فقط چند دوست وفادارباقی ماندند كه علم يكی ازآنان بود.

 

با سقوط دولت دكترمصدق در- كودتای- مرداد 1332 شاه توانست حكومت فردی خود را كه ازديرباز خيال آن را درسرمی پروراند برقرارسازد. ازآن پس او قدرت را دردستهايش قبضه كرد و پيرامون خود افرادی را جمع كرد كه مرتبا درباره محسنات سلطنت قوی، (يعنی رژيمی كه شاه هم سلطنت كند و هم حكومت، موعظه می كردند.) علم نيزكه اكنون يكی ازمقامات بلند پايه دربارشده بود دراين طرز فكرشريك بود. وی درفاصله سالهای 1332 تا 1341 مشاغل گوناگونی را دردربار و دولت احراز كرد. به دستورشاه در1336 حزب مردم را تاسيس كرد كه درنمايش دموكراسی قلابی ايران، نقش حزب مخالف وفاداربه شاه را ايفا می كرد.

 

ازاواخردهه 1950 شاه با مسائل تازه ای درداخل و خارج ازكشوررو به رو شد. مناسبات با اتحاد جماهيرشوروی به دنبال امضای موافقتنامه دفاعی با آمريكا دراسفند 1337 بشدت رو به تيرگی نهاد. سوء اداره اموراقتصادی، كسربودجه وحشتناك و تورم، نارضايتی بوجود آورد –حوادث منطقه ای ازجمله كودتای 1337 عراق كه منجربه سقوط رژيم سلطنتی درآن كشور گرديد. آشوبهای رو به افزايش تركيه و اوضاع بی ثبات پاكستان، دولت ايالات متحده را متقاعد كرد كه ايران درشرف سقوط است. شاه درصدد برآمد ازصندوق بين المللی پول وام بگيرد وسياست تثبيت اقتصادی را دنبال كند ولی اين كارموجب انتقادات گسترده تری از رژيم او گرديد. درهمين حال دولت آمريكا به وی فشارمی آورد كه دولتی را برسركارآورد كه قادر به اصلاحات اجتماعی باشد. نامزد مورد علاقه آمريكا برای رياست چنين دولتی علی امينی وزيراسبق دارائی و سفيرسابق در واشنگتن بود.

شاه به امينی اعتماد نداشت و با بی ميلی حاضرشد او را به نخست وزيری برگزيند. امينی نيز به سهم خود مصمم بود با فساد مبارزه كند و نوعی اصلاحات ارضی را به موقع اجرا بگذارد كه فكرآن ازمدتها پيش مطرح بود ولی به علت مخالفت ملاكان و متحدانشان كه برمجلس تسلط داشتند ازآن جلوگيری می شد. به تقاضای امينی شاه مجلسين را منحل كرد. بدين سان امينی از آن پس ازطريق تصويبنامه حكومت می كرد، بدعتی كه با قانون اساسی ايران مغايرت داشت ولی به نظرامينی لازم به نظرمی رسيد. به استثنای وزيران امورخارجه و جنگ كه انتصابشان هم چنان ازطرف شاه به عمل آمد، بقيه پستهای وزارت به كسانی واگذارشد كه منصوب امينی بودند. ازجمله اين اشخاص حسن ارسنجانی وزيركشاورزی، وكيل دادگستری و روزنامه نگار سابق بود كه به عقايد سوسيال دموكراسی گرايش داشت. ارسنجانی علاوه برتهيه و تدوين لايحه قانونی اصلاحات ارضی، با سخنرانيهای آتشين خود پشتيبانی روشنفكران و توده های روستائی را به اين برنامه جلب كرد.

 

با اين همه هنوزشاه به امينی و ارسنجانی اعتماد نداشت. دخالتهای او درامورجاری كشور بوسيله امينی موقوف شده بود درحاليكه شهرت و محبوبيت ارسنجانی درسراسرايران افزايش می يافت. امينی پس از14ماه نخست وزيری، به علت اختلاف با شاه برسربودجه ارتش در16 تير1341 مجبوربه استعفا گرديد و روزبعد اميراسدالله علم به نخست وزيری منصوب شد. شاه برای دولت علم دو هدف تعيين كرد: فرو نشاندن مخالفت های روزافزون با اصلاحات ارضی و اجرای برنامه ای كه با تبليغات فراوان "انقلاب سفيد" يا "انقلاب شاه و مردم" ناميده شد.

علم ماموريت خود را با موفقيت انجام داد.

دراوايل 1342 شورش عشايرفارس قاطعانه به دست ارتش سركوب شد. يكی ازرهبران شورش به قتل رسيد و سايرآنان بازداشت و تسليم دادگاههای نظامی شدند و حكم اعدامشان صادرگرديد. اما درشهرها مخالفت با برنامه های شاه و حكومت فردی او افزايش يافت. درتهران و شهر قم مخالفت ازهمه جا بيشتربود؛ آيت الله خمينی با نطق های آتشين خود مردم را به قيام دعوت می كرد. علم طرفدارمقاومت سرسختانه بود و عقيده داشت اگرمخالفان دست به تظاهرات بزنند دولت بايد با قاطعيت و شدت به آنان ضربه بزند. می گويند شاه پرسيده بود "اما با چه وسيله ای؟ و علم پاسخ داده بود: با گلوله" و افزوده بود حاضراست درصورتيكه اين كاربا شكست روبروشود خودش مسئوليت را برعهده بگيرد. شاه كه هميشه درلحظات حساس ازخود ضعف نشان می داد، اينبارلحظه ای وقت را تلف نكرد و قوای نظامی و انتظامی را تحت فرمان شخص علم قرارداد. روياروئی در15 خرداد 1342 صورت گرفت. قيام عمومی درعرض چند ساعت با بی رحمی به خاك و خون كشيده شد، و تا چند سال بعد هيچ نيروی مخالف سازمان يافته ای نتوانست دربرابررژيم شاه سربلند كند. سپس وی جای خود را در16 اسفند 1342 به حسنعلی منصور داد و درسال 1345 وزير دربار شد. سالهای پس ازاين انتصاب، موضوع خاطرات را تشكيل می دهد.

 

درسال 1347 پزشكان تشخيص دادند كه علم به بيماری سرطان خون مبتلا شده است. اين بيماری رفته رفته او را ضعيف ساخت و نيروی جسمانی اش را تحليل برد. با اين همه در شغلش باقی ماند و فقط درمرداد 1356 بود كه شاه با بی ميلی و ترديد فراوان ازاو خواست تا استعفا دهد. علم كمترازيك سال بعد در25 فروردين 1357 درگذشت.

 

شاه می گفت چنان خدماتی كرده كه ديگرنيازی به مراعات قانون اساسی نيست. او با حكومت فردی و خودكامگی نه می توانست فكر مشاركت دموكراتيك مردم درتصميم گيريهای سياسی را بپذيرد و نه وجود هيچ سياستمداری را كه درميان مردم محبوبيت داشته باشد تحمل كند. او هر شخصيت موفق يا مورد احترام مردم را يك مخالف بالقوه می پنداشت و به منظورمقابله با اين خطرهميشه مراقب بود كه هيچ كس به نحو ريشه داری قدرت پيدا نكند. مسئله نفت و موفقيت دكترمصدق درخلع يد ازشركت نفت باعث شده بود كه مصدق محبوبيت پيدا كند؛ پس می بايد اداره صنعت نفت به نحوی تغييركلی يابد كه درآينده هيچ فرد ديگری نتواند برآن مسلط شود. به رغم اين احتياط ها، وقتی جمشيد آموزگاروزيردارائی درمذاكرات بين اوپك و كمپانيهای نفتی به موفقيت نايل شد، شاه بيدرنگ اورا از وزارت دارائی به وزارت كشورمنتقل كرد. چند سال پيش از آن نيز وقتی ارسنجانی نشان داد كه حتی وزارت بی مقداركشاورزی نيزمی تواند تخته پرش به سوی قدرت گردد، با واگذاری پست سفارت او را ازصحنه خارج كرد و سپس وظايف وزارت كشاورزی را بين پنج وزارتخانه تقسيم كرد و با اين كاربه خيال خود خطر را برای هميشه برطرف ساخت.

با توجه به حساسيت شاه به موفقيت منصوبين خود، بديهی است كه حتی احتمال پيدايش رهبران موفق سياسی محبوب مردم كه ازطريق انتخابات دموكراتيك برگزيده شده باشند، برای او غير قابل تحمل بود. با گذشت سالها ازشنيدن واژه "دموكراسی» به او حالت آلرژی دست می داد. شاه نمايندگان مجلس را ازهرگونه انتقاد و شكايتی ممنوع ساخته بود. با اين همه درمصاحبه با روزنامه نگاران وانمود می كرد كه طرفدارسيستم چند حزبی است، و حتی يك باراظهارداشت "سيستم يك حزبی منجربه ديكتاتوری می شود. بنابراين وجود يك يا حتی چند حزب جايگزين ضروری است." شاه براين باوربود كه مردم با عقايد سياسی او همفكراند و بنابراين دليلی نمی ديد كه حزب اقليت وجود نداشته باشد.

درطول اين سالها رسم دولت براين بود كه ادعا كند به هيچ "ايسم" سياسی، از كمونيسم گرفته تا سوسياليسم و ليبراليسم وابستگی ندارد. هويدا می گفت: "جامعه ما، سنتهای ما و فرهنگ ما با جوامع ديگركه حتی قادرنيستند راه حلی برای مسائل خودشان بيابند. تا چه رسد به اينكه الگوی ايران قرارگيرند. فرق دارد. ايدئولوژيهای بيگانه مانند لباسهای حاضر و آماده هستند كه به قد و قواره ما نمی خورند." به نظرشاه مردم می بايد هم چنان ازاصول ششگانه "انقلاب شاه و مردم" الهام بگيرند. كه بعدها 13اصل ديگربه اين اصول افزوده شد. واقعيت اين بود كه اصول مزبورهيچ وزنه ايدئولوژيكی نداشتند و جزمجموعه ای ازشعارهای تو خالی چيزی نبودند.

درپائيز1352 بهای نفت خام يكباره ترقی كرد. اين امر نتيجه جنگ اعراب و اسرائيل بود اما تبليغاتچی های رژيم افزايش بهای نفت را يك  "پيروزی ملی» قلمداد و ادعا كردند "ايران به دروازهای تمدن بزرگ رسيده است" خوشبينی مفرط برمحافل دولتی مستولی شد كه عقيده داشتند سرازيرشدن سيل دلارهای نفتی هرمشكلی را حل خواهد كرد. شاه معتقد شد اكنون وقت آن رسيده كه يك گام ديگردرراه حكومت مطلقه فردی بردارد. او دراسفند 1353سيستم يك حزبی را اعلام كرد. كليه احزاب موجود را منحل ساخت و فقط به يك حزب جديد بنام "رستاخيز" اجازه فعاليت داد.

شاه درسخنرانی های خود مرتبا از "نظام شاهنشاهی» و "فرماندهی شاهنشاهی» سخن می گفت. به مقامات دولتی گفته بود لوايحی كه او تصويب می كند قوت قانونی دارند و حتی قبل از تقديم به مجلس قابل اجرا هستند. اين كارقانون اساسی و مجلس را به درجه ای تنزل داد كه ديگرمقامات دولتی هيچ اعتنائی به آن نمی كردند.

آزاديهای فردی و سياسی بشدت محدود شد. به عقيده او رفاه مادی تنها هدفی است كه توده مردم را به تقلا وا می دارد. می گفت كه كشاورزان درنتيجه اصلاحات ارضی صاحب زمين شده اند، كارگران درسود كارخانه ها سهيم اند و عامه مردم ازنظررفاه مادی هيچ كم و كسری ندارند. با چنين باورهائی، نارضايتی و نا آراميهای مردم فقط ناشی ازنادانی يا بد خواهی می دانست. يك بار يكی ازمفسران راديو بی بی سی اظهارنظركرد كه ايران با خريد اين همه جنگ افزارهای مدرن قادراست خطرهرانقلابی دردرون كشوررا برطرف كند. شاه با خشم فراوان واكنش نشان داد و منكراين شد كه كشاورزان و كارگران ايرانی ازوضع خود ناراضی هستند و ممكن است به انقلاب وسوسه شوند (خاطرات، 15مهر1352).

 

شاه نمی توانست اين مطلب را درك كند كه اگرمی خواهد ايران را به سطح كشورهای پيشرفته جهان برساند، بايد دردرجه اول حكومت قانون را محترم شمارد و به مردم اجازه مشاركت درامورعمومی را بدهد. به رغم سوگندی كه ياد كرده بود هميشه نسبت به قانون اساسی احساس تحقيرداشت. تا سال 1328كه مجلس موسسان اختيارات وی را افزايش داد ادعا می كرد قانون اساسی سندی است كه "برضد شاه نوشته شده است" او به قانون و مقرراتی كه آزادی عملش را محدود می ساخت با تنفرمی نگريست. نمی توانست تحمل كند كه ازدرون دستگاه دولت چيزی به او ديكته شود. درنتيجه رفته رفته دخالتهای شخصی او دراموردولتی منجربه دستورات ضد نقيض، آشفتگی و سرانجام شكست گرديد. درحاليكه روسای كشورهای جهان به نظرمشاوران خود متكی هستند، شاه حاضرنبود چنين شيوه هائی را درايران بكار بندد. تنها كسی كه گاهگاه مورد مشاوره او قرار می گرفت اسدالله علم بود. اميرعباس هويدا خود را معاون نخست وزير و شاه را نخست وزيرواقعی می ناميد. هويدا كه هيچ گاه دربرابر تصميمات شاه مقاومت نمی كرد و باميل و رغبت مسئوليت هريك ازاين تصميم ها را بر عهده می گرفت، اجازه يافت كه بيش ازسيزده سال درمسند نخست وزيری باقی بماند.

شاه درچهارزمينه اساسی دخالت می كرد: ارتش، سياست خارجی، اقتصاد و اموراجتماعی، تبليغات.

( دخالت مستبدانه شاه در اداره و رهبری اين چهار زمينه را در شماره آينده منتشر می كنيم.)