نامه زیر، خلاصه شده گزارشی است که دریافت داشته و آن را تنظیم
کرده ایم:
سلام بر شما- من از جمله آن عده فرهیختگان هستم که با
سازماندهی "رحیم مشائی" در کنفرانس فرهیختگان در تهران شرکت
کردم. از آن کنفرانس که مربوط به تقریبا دو سال پیش است، تا
آستانه آغاز سال 2012 میلادی چند نوبت دیگر هم به ایران سفر
کرده بودم. و در ایران هم به اصفهان، اهواز و قم رفته بودم.
فرصتی دست داد تا با استفاده از تعطیلات 2012 و کاهش شمار
بیماران بیمارستان... در مرکز آلمان ... سفری 7 روزه به ایران
کرده و باز گردم. سخت گیری های بی سابقه برای جلوگیری از سفر
بیماران به آلمان – حتی کسانی که پیشتر پرونده عمل جراحی در
آلمان دارند- و بی اعتنائی به هر نوع توصیه وزارت خارجه مسبب
اصلی این سفر عجولانه و بازگشت عجولانه تر شد.
در یک جمله: وضع فاجعه بار است. برای رسیدن به سفارت آلمان، از
کوچه برلن گذشتیم. نام این کوچه را بکلی باید فراموش کنید. این
کوچه که روزگاری مرکز انواع پارچه های ایرانی و انگلیسی بود،
حالا یکدست در قبضه پارچه های وارداتی چین است. شما حتی یک متر
پارچه بافت داخل کشور و یا دیگر کشورها در این کوچه نمی توانید
پیدا کنید. حتی خود بزازها و پارچه فروش های این کوچه، با
تمسخر نام کوچه را گذاشته اند "کوچه پکن". (پایتخت چین) از در
و دیوار آن پارچه های چینی آویزان است و جلوخان مغازه ها که
نیمی از آن را گرفته و راه باریکی برای عبور مردم باقی گذاشته
نیز در تصرف پارچه های چینی است.
از کوچه برلن که خارج شدیم، با جمعیت انبوهی مواجه شدیم که
اطراف سفارت آلمان را پر کرده بودند. هرگز نمی توانم بگویم
رفتار کارکنان سفارت با این جمعیت انبوه مودبانه بود. البته تا
حدودی هم حق به آنها می دهم زیرا از این همه مراجعه کننده
کلافه شده اند. با آن که من تابعیت دوگانه دارم و پاسپورت
المانی و کارت پزشکی، باز هم رفتار آنها با گذشته بسیار تفاوت
داشت. داخل سفارت که شدم نسبت به این وضع اعتراض کردم. گفتند،
از بعد از بسته شدن سفارت انگلستان، مردم برای کارهای کنسولی
سفارت بسته شده انگلستان هم به ما مراجعه می کنند و شمار
مراجعه کنندگان به نسبت گذشته چند برابر شده است.
مردم با دیگ و کاسه آش و پلو و زیر انداز و پتو از سرشب پشت
دیوارهای سفارت به صف و به نوبت می خوابند. فقط فیلم های دوران
جنگ و فرار مردم از کشورهای جنگ زده شبیه آن صحنه هائی است که
دیدم.
هم در میان این مردم و هم در بازار تهران که جهت خرید به آنجا
رفتم و هم در میان کسبه کوچه برلن هربار که درباره خطر حمله
امریکا به ایران و یا انتخابات مجلس پرسیدم، مسخره ام کردند.
باور کنید مردم درباره خطر حمله و یا حتی مانور تنگه هرمز چنان
برخورد کردند که گوئی این حوادث مربوط به یک کشور دیگر است و
به آنها ربطی ندارد. مردم بکلی از حکومت بریده اند. به هیچ چیز
باور ندارند. انتخابات که اصلا کسی به فکر آن نیست، حتی نسبت
به بمباران ایران هم بی اعتناء هستند.
خیلی که بخواهند پاسخ سیاسی بدهند می گویند: همه اش بازی است.
حتی انتخابات مجلس را هم مردم یک بازی حکومتی می دانند.
در خانه ای که مهمان شدم و به هر محفل خانوادگی که سر زدم،
صحبت از تلویزیون جدیدی بود بنام "JEM
کلاسیک
"که پوچ ترین فیلم ها و سریال های تلویزیونی را از ساعت 6
بعداز ظهر به بعد پخش می کند. این تلویزیون که ظاهرا مرکز آن
ترکیه و یا جمهوری آذربایجان است، رقیب تلویزیون "
N1
" شده است. سوژه تمام فیلم های این تلویزیون جنایت، دزدی، عشق
های جنائی و ... است. آنقدر از دهان بچه های فامیل و اقوام و
دوستان "یزل" و شاهکارهایش را شنیدم که بالاخره پرسیدم این
"یزل" کیست؟
گفتند قهرمان فیلم های ترکی است.
با یکی از دولتی ها صحبت کردم و این وضع را برایش توضیح دادم.
گفت، خودمان هم میدانیم و به همین دلیل دور شهرهای بزرگ را خط
کشیده ایم و الان بیشترین تلاش ما اینست که از روستاها و
شهرهای کوچک مردم را بیآوریم پای صندوق رای. به همین دلیل دولت
یارانه شهری های را حذف کرده و هرچه در صندوق باقی مانده را می
خواهد در شهرهای کوچک و روستاها بین مردم تقسیم کند.
رفتم اهواز. وضع همان است که درتهران هست باضافه دوگانگی فارس
ها و عرب ها که بسیار بیشتر از گذشته شده است. با چند نفر از
فرماندهان سپاه که از سالهای گذشته با آنها آشنا هستم دیدار
کردم. این آشنائی ها بر میگردد به دوران جنگ با عراق و خدمت
سربازی من در جبهه ها. با حفظ ملاحظات، هرچه درباره وضع مملکت
و خطراتی که آن را تهدید می کنند گفتم، پاسخ آنها این بود که
میدانیم و نگرانیم.
یک نیمه روز هم رفتم قم. شهری که دیگر نه مذهبی است و نه در
قبضه حکومت و یا روحانیون. بی هویت ترین شهر ایران، فکر می کنم
الان قم باشد. در بیت .... پس از معاینه .... چند ساعتی نشستم
در جمع طلبه ها و روحانیونی که می آمدند و می رفتند. با آنها
هم درباره آنچه دیده بودم گفتم. همه را تائید می کردند و هربار
که من اشاره به نقش رهبری می کردم، با امساک در بردن نام رهبر
و یا آیت الله، یک "آقا" می گفتند که از ده تا ناسزا سنگین تر
بود.
پیک نت 13 دی 1390 |