چو نمرود را موری از پا فکند
به تیغ و سپاهت دگر دل مبند
مپندار خاشاک و خس را حقیر
و یا میکروب را چنین کم مگیر
نباشد خردمند ، گردن فراز
زهشدار خاشاک و خس بی نیاز
خردمند، اندرز گیرد ز مور
از آن پیش کو را در آرد به گور
سراسر بکاری اگر بذر باد
تو را خرمنی غیر توفان مباد
چو برخاست توفان خاشاک و خس
نباشد تو را هیچ فریادرس
مپندار توفان شود رام تو
شود باز ایام بر کام تو
خس و مور و بادند در کار خویش
تو نیز ای عجب گرم کردار خویش
!
به غفلت سپاری همی روزگار
ندانی چه سخت است انجام کار
سرا پا زبان بودی و ما خموش
کنون باش اما تو یک چند گوش
دگرگون شود حال دوران، بسی
بسا بر تو یابد تسلط خسی
زدی تیشه بر ریشه ی ملک و دین
فشاندی به میهن همه بذر کین
چه خون ها به فتوای تو ریخته
چه سرها که بردار آویخته
چه سرو و صنوبر، چه شمشادها
فکندند بر خاک، جلادها
به حلقوم حق ریخته سرب داغ
چه گل ها سپرده به باد، باغ ، باغ
به زنجیر، نیکان هزاران هزار
رها لیک در شهر، سگ های هار
عدالت شده بی پناه و غریب
ستم، یکه تاز فراز و نشیب
دروغ و فریب آنچنان یافت جاه
که شد راستی نزد قاضی گناه
خرد همچو سرگین شده پایمال
به نزد تو جهل است عین کمال
گریبان دانش دریدی چنان
که آواره گشتند فرزانگان
به حکم تو اوباش، آقا شدند
به مسند نشستند و بالا شدند
دریدند و خوردند و اندوختند
شکستند و ویرانه را سوختند
به تاراج بردند این رهزنان
زنا موس تا جان و ایمان و نان
به دست اراذل فتاده وطن
چو گوهر به منقار زاغ و زغن
خلایق به تنگ آمده از ستم
نداری تو جز بهر خود هیچ غم!
فغان زین همه ظلم و بیداد، آه
شب است و حصار و دل قتل گاه
***
ببین آفتاب لب بام را
ببین قسمت خالی جام را
نمانده است یعنی که دیگر مجال
گذشته است هنگام خواب و خیال
فرود آی، یعنی ز اورنگ "من"
عبا و عمامه به سویی فکن
که این ها نیاید کسی را به کار
چو شد نوبت کار پروردگار
فرود آر این رایت شرک را
مر آتش زن این باور چرک را
گذشته است ایام خود کامگی
بزن بر زمین جام خود کامگی
رها کن گریبان دل خستگان
به پایان رسیده است این داستان
گریزی نباشد تو را از جواب
که اکنون رسیده است روز حساب
پیک نت 20 دی 1390 |