ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

5 آذر  1390

infos@pyknet.net

 
 
 

بخش هائی از نامه جدید نوری زاد
سپاه برای شما اطمینان
و برای فرماندهان حاشیه امن شده

 
 
 
 

شما خود را تجسم فرمایید که دریکی از خیابان های شهر تهران درحال رانندگی هستید. به ضرورتی، پای بر ترمز می فشارید. ناگهان دو نفر، با شتاب و بی اجازه داخل خودروی شما می شوند. یکی جلو می نشیند و یکی درست پشت سرتان. آن یکی که جلو نشسته و حدوداً سی و پنج ساله است و درهوای ابری عینکی دودی به چشم دارد و کلاهی پشمی به سر ، فوراً آینه را رو به سقف می گرداند تا شما چهره ی نفر پشت سرتان را نبینید. با گردشِ نا پیدای سرو گردنِ خود، تلاش می کنید از ریخت و قیافه و سن و سال مهمانانِ ناخوانده ی داخل خودرو، خبربگیرید. مرد سی و پنج ساله  اما در کارِخود کارکشته است. محکم روی داشبورت اتومبیل می کوبد ومی گوید: جلوتو نگاه کن! و اما آن که پشت سرشما نشسته و لابد مقام بالاترِ این ماموریتِ بالاتر از خطراست، صدای گرفته ای دارد.

حداقل چیزی که عاید شما می شود این است که او متعمدانه سعی در تغییر صدای خود دارد. اوج قاطعیت و اقتدار و سربازی امام زمان را، یا نهایتِ درایتِ پاسداری از انقلاب را باید از سخنان همین نفر پشت سری دریافت: ” یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو!”

راستی برمن ببخشایید که جناب شما را به جای خود نشاندم و این یک جمله ی نامبارک را برشما باریدم. شما کجا و ما کجا؟ شما خوشبختانه از لمسِ یک چنین هول و هراسِ هماره ای که مردمان ما با آن به همزیستیِ ناگزیر مبتلا شده اند مبرّایید. نه کسی جرأت می کند به دیوار بلند حریم جناب شما دست بساید، و نه کسی را یارای این است که تجسمِ ابرازِ یک چنین سخنِ سخیفی را رو به شما درذهنِ خود بپروراند. با این همه، مرا چاره ای جز سکوت در آن بهتِ ناچاری نبود. مرد پشت سری که به فرو بردنِ تیزی سخن خود احتیاجِ مبرم داشت، باردیگر همان خط و نشان بی ادبانه اش را تکرار کرد: ” شنیدی چی گفتم؟ یا زیپِ تو می کشی یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو! “

من درپاسخ به او چه باید می گفتم؟ شما بفرمایید! می گفتم: چشم؟ من زیپم را می کشم، شما نیزکاری به من و به زن و بچه ام نداشته باشید؟ و لابد آن دو نیز از اتومبیل من پیاده می شدند و می رفتند و مرا با عهدی که با آنان بسته بودم، و با هول و هراس آن ملاقات  ناگهانی تنها می گذاردند؟  اما نه، اوضاع جور دیگری پیش رفت. من هنوز در حیرتم چه شد که این جمله از دهانم بیرون جست:” من آنقدر ادب و شعور دارم که با زن و بچه ی  کسی کاری نداشته باشم. اما فعلا این منم که ترتیب همه ی شما را     داده ام.”

آن دو با تهدید به این که: ما بلدیم چطور پودرت کنیم و بلدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم، از خودروی من پیاده شدند و رفتند تا از فیض نماز جماعت اداره ی آسمانیِ خود بی نصیب نمانند. این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.

 درهمین نزدیکی ها، حضرت امام نیز برای به دربُردنِ کشوراز بلایی که برسرمردمان ما پرپر می زد آن را نوشید. پس چرا شما ننوشید؟

ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم. و به موازات تربیت مردم در شعارگویی و شعارخواری و مرگ برآمریکاهایی که مثل اکسیژن به ریه های مردم فرو می فشردیم، به تحکیم پایه های لرزان اقتصاد کشور، وترمیم آشفتگی های فرهنگی، و به مدیریتِ اوضاع نابسامان اجتماعی مان همت می کردیم.

رهبرگرامی،

من کاری به سرنوشت صدام و قذافی و رهبرانی همانند این دو ندارم، بلکه می گویم: رهبران لجوج و کج فهم و دیرفهمی چون صدام و قذافی، گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را، آری مردمشان را، درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند. شما که قصد تحقیر و سرشکستگیِ ایرانیان ندارید؟ اگر می فرمایید: ” نخیر، قصد من فرا بردنِ شوکت و شأن و بهروزیِ مردمان ایران است”، می گویم: اگرهم قصد شما این بوده باشد، امروز، آری همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم.

ما و شما هرچه توانستیم شعار پوک سردادیم و بی خیالِ مناسبات جاریِ دنیا، به همه پشت کردیم تا در خفا و بناگاه شعبده ای به اسم قدرت اتمی برآوریم و بُهت دنیا را برانگیزیم و دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهیم و بشویم : یک قدرت اتمی! بله، این شدنی بود و هست. بفرض که ما همین اکنون به خیلِ کشورهای اتمیِ دنیا پیوسته ایم و سری میان سرها درآورده ایم. آیا نباید دراین روند کاذب و سطحی، به تعارض ویرانگری که بدان مبتلا شده ایم بیندیشیم؟  کدام تعارض؟ “از دست دادن وحدت ملی”! نکند با این تفسیرنادرست خود را بفریبیم که: اگر ما به انشقاق داخلی دچار شده ایم و بخش وسیعی از مردم خود را از دست داده ایم، باکی نیست،  پول بی زبان نفت که هست، این خلأ را با پول نفت و قدرتِ ناشی از دستیابی به انرژی اتمی پرمی کنیم!

شما نیک تر از همه ی ما به اوضاع اسفبار این روزهای کشورمان واقفید.

بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:

یک: قدر و اندازه ی خود را بدانیم و رسماً به سازمان های بین المللی اعلام کنیم از این پس ما به همه ی تعهدات معقول و منطبق با منافع ملی مان  پایبندیم. تعهداتی که سایر کشورها آن را امضا کرده اند و هرگز نیز نگران فروپاشی خود نیستند.

دو: داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی به سرانجام برسانیم. اگر قرار باشد به ما حمله کنند و نابودمان کنند، دانش نیم بند هسته ای به داد ما نخواهد رسید. پایه های برقراری ما اگر بر دل و فهم و همراهی مردمانمان جوش خورده باشد، هیچ قدرتی و هیچ بمبی ما را فرو نمی پاشد.

سه: سپاه را در ارتش ادغام کنیم و ارتش کشور را از این ریخت نامناسبی که از او پرداخته ایم به درآوریم. اگر این برای جناب شما مقدور نیست، حداقل از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشورجلوگیری کنید. اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.

چهار: یک نگاهی به جهان اطراف مان بیاندازیم. آخر چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم؟ این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر  امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم  خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.

پنج: با سازمان های بین المللی وارد گفتگو شویم و برای بازآوردن آبروی از دست رفته ی ایرانیان و حذف تحریم های جهانی همه ی همت خود را بکار بگیریم. خط قرمزهای بین المللی را رعایت کنیم. آنقدر از خود حسن نیت – ونه عجز- نشان بدهیم تا مجامع جهانی و مردمان جهان صداقت ما را باور کنند. دراین مجامع جهانی که عمدتاً تحت سیطره ی آمریکا و قدرت های برتر جهان اند، هنوز آنقدر انصاف و شرافت هست که بشود سرفرازی ایرانیان را از زیر دست وپایشان بیرون کشید.

شش: با آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، فضا را برای انتخاباتی پرشور و بدور از حساسیت های امنیتی فراهم کنید و مجلس و دولت و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و پاسداری از انقلاب را به عرصه ی “بازتعریف” هدایت فرمایید. در حقارتِ رفتارما  و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما  پاکمردی چون مهندس “محمد توسلی” را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشته ایم و یک خبرمختصر به خانواده اش نداده ایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم  درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیخته اش مهندس فرید طاهری و دختر بی گناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوخته ایم؟

 پیک نت 5 آذر

 
 

اشتراک گذاری: