
پیرامون کتابی که تحت عنوان خاطرات اردشیر زاهدی منتشر شده و
پیک نت نیز نخستین بخش آن را منتشر کرد، توضیحاتی دراختیار ما
قرار گرفته است. از جمله، ارسال متنی در تکذیب این خاطرات که
در کیهان لندن منتشر شده است و آن را در همین بخش می بینید.
پیک نت، علیرغم این توضیحات، به انتشار این خاطرات ادامه
میدهد، بویژه که بخش های بسیاری از گفته های منسوب به زاهدی که
دراین کتاب آمده، پیشتر، با جزئیات بیشتر حداقل در سه کتاب
خاطرات ملکه مادر، ثریا اسفندیاری همسر دوم محمد رضا شاه و
همچنین خانم "دیبا" مادر فرح، همسر سوم شاه نیز آمده است. آنچه
مهم است، واقعیات مندرج دراین کتاب است، نه آن که همه آنچه
منتشر شده گفته های زاهدی است و یا غیر زاهدی. بویژه که در
روزهای گذشته، پیام های بسیاری نیز دریافت داشته ایم مبنی بر
تائید اقدام ما برای انتشار این کتاب. ما با صداقت کامل، آنچه
را که انگیزه انتشار این کتاب است در بالا ذکر کردیم. بویژه که
در مقدمه آغاز انتشار این کتاب نوشتیم که آنچه مهم است و
انگیزه اصلی ماست، مقایسه آن مناسبات شاهنشاهی با تکرار آن در
جمهوری اسلامی است. این انگیزه مهم تر از هر حاشیه و پیرایه
دیگری است. همچنین برخی خوانندگان از ما خواسته اند که متن
p d f
را یکجا در اختیار آنها بگذاریم. به این گروه از خوانندگان نیز
توصیه می کنیم تحمل کرده و آنچه را منتشر می کنیم بتدریج و
شماره به شماره بخوانند تا در پایان، آن متن را هم بطور کامل
منتشر کنیم.
اینک بخش دوم:
موقعی که در پاناما بودیم اعلیحضرت از اعدام بعضی سران رژیم
شاهنشاهی توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتی می کردند اما از
اعدام سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی و سرتیپ
خسروداد فرمانده هوانیروز ناراحت شدند.
اعلیحضرت این دو نفر را زندانی نکرده بودند و آن دو فرصت کافی
برای فرار از کشور را داشتند. لیکن دیر جنبیدند و به دام
افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم که فرمانده یگان هاورکرافت
نیروی دریایی در بندرعباس بود نتوانسته بود از کشور به گریزد.
شاه به روان سپهبد ربیعی درود می فرستاد و به یاد می آورد که
در موقع خروج از ایران ربیعی و خسروداد خود را به روی پاهای
شاه انداخته و از او خواسته بودند تا چند ساعت دیگر در ایران
به ماند و به آنها اجازه بدهد تا مخالفان را بمباران هوایی کند.
داستان عزیمت شاه از کشور و سرگردانی او در مصر، مراکش،
پاناما، مکزیک، گرانادا و آمریکا بسیار تکان دهنده است.
من یک جمله شاه را هرگز از یاد نمی برم. هنگامی که آمریکائی ها
به بهانه های مختلف می کوشیدند تا از ورود وی به آمریکا
جلوگیری کنند اظهار داشت: «ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم!»
در آن روزها پایان عمرش همه نزدیکانش نقاب از چهره کنار زدند و
روی واقعی خود را به او نشان دادند. جعفر شریف امامی و محمد
جعفر بهبهانیان و هوشنگ انصاری که هر یک مقادیری از اموال شاه
را در خارج کشور سرپرستی می کردند هر یک به توان خود تا
توانستند از اموال شاه دزدیدند.
در مصر شاه بهبهانیان را احضار کرد و او از سوئیس به آنجا آمد
و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غیر منقول و منقول
را به او برگرداند و به بانک های سوئیس اطلاع دهد که از آن پس
شاه شخصا حساب های خود را سرپرستی خواهد کرد.
شریف امامی را هم احضار کرد که او نیامد و تلفنی اطلاع داد که
آن چه مربوط به شاه بوده است را به حساب های ایشان منتقل کرده
است. هنوشنگ انصاری هم بی ادبی کرده و نیامد و گفت مشغله کاری
اش اجازه مسافرت را به او نمی دهد.
در آن روزها خروج از ایران عده ای همراه شاه و شهبانو بودند.
من هم از آمریکا به آنها پیوسته بودم. مدتی قبل از سقوط رژیم
عده ای از دانشجویان و مخالفان حرفه ای ایران (مقیم آمریکا) به
سفارت ایران حمله کرده و آن را اشغال کردند و من به ناچار
نتوانستم در سر کار خودم حاضر شوم. از آن پس اداره سفارت را
جوان کم سن و سالی به نام روحانی در دست گرفت که داماد ابراهیم
یزدی وزیر امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتی که هنوز رسمیت
نداشت و یک دولت سایه در کنار دولت بختیار بود.) اما دولت
آمریکا با اشغال کنندگان سفارت برخورد نکرد و حاکمیت دولت جدید
انقلابی و سفیر خود خوانده آنها بر سفارت را پذیرفت.
یکی از دوستان صمیمی شهبانو هم در ایران جا مانده بود و
علیاحضرت بیم آن داشتند که او به دست انقلابیون بیفتد و اعدام
شود. این فرد آقای فریدون جوادی بود که اعلیحضرت از او متنفر
بودند و همیشه بین ایشان و شهبانو برسر این شخص دعوا بود. شاه
او را بچه خوشگل می نامید و همیشه به شهبانو می گفت که خوب است
این بچه خوشگل ها را از دور خود دور کنید(!) اما شهبانو اهمیتی
نمی داد و از فریدون جوادی حمایت می کرد.
واقعیت این است که از سال 1353 یا 54 به بعد که اعلیحضرت پای
دختر سرلشکر آزاد را به کاخ باز کرد شهبانو برای مقابله به مثل
و انتقامجوئی از شاه با افرادی مانند فریدون جوادی رفت و آمد
می کرد. متاسفانه این فریدون جوادی موفق به فرار از ایران شد و
به آمریکا آمد و در نیویورک موقعی که شاه در بیمارستان بستری
بود خودش را به شهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتی شاه در آن
روزهای آخر عمر گردید.
ماجرای فراری دادن فریدون جوادی از ایران هم بسیار جالب است و
شهبانو فرح برای آن که او را از ایران خارج کنند یک میلیون
دلار به فرزند راننده شاه که در لندن زندگی می کرد و دوستانی
در ایران داشت دستمزد پرداخت.
موقعی که در مصر بودیم یک شب در سر میز شام خانم جهان سادات،
همسر رئیس جمهوری مصر که یک زن اصفهانی الاصل و بسیار خونگرم و
مهربان بود از شاه سئوال کرد که چرا در برابر مخالفان شدت عمل
از خود نشان نداده و دچار بی ارادگی و انفعال و شکست شده است؟
شاه گفت که بدش نمی آمده نهضت را متلاشی کند اما فرار سربازان
از پادگان ها و حمله مسلحانه یک سرباز وظیفه به افسران گارد
شاهنشاهی در سالن ناهارخوری این فرصت را از او گرفت و معلوم
بود که در این شرایط اگر دستور کشتار مخالفان را صادر می کرد
افسران و درجه داران و به ویژه سربازان تبعیت نمی کردند و چه
بسا که علیه خود وی اقدام کنند.
سپس خانم جهان سادات از قاطعیت شوهرش و مردانگی او در کشتار
مخالفان و به ویژه اعضای اخوان المسلمین و مسلمانان بنیادگرا
تعریف و تمجید کرد که در واقع تعرضی به شاه و ضعف او بود.
پرزیدنت سادات که تا آن موقع ساکت نشسته بود برای این که جو را
عوض کند و موضوع صحبت را تغییر دهد مطلب تاریخی بسیار جالبی را
به یاد شاه آورد و گفت که شاه را برای اولین بار در مراسم
خواستگاری ایشان از علیاحضرت ملکه فوزیه دیده است. شاه کنجکاو
شد و توضیح بیشتری خواست و پرزیدنت سادات گفت: «وقتی که ولیعهد
جوان ایران (شاه بعدی) برای خواستگاری از پرنسس فوزیه به قاهره
آمده بود او جزو کادر افسران تشریفات ارتش در مراسم استقبال از
ولیعهد ایران بوده است!
محمدرضا شاه از این یادآوری تاریخی خیلی خوشحال و مشعوف شد و
متلک های چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش کرد.
باید به گویم که پرزیدنت سادات مرد وفاداری بود و علیرغم حملات
شدید دولت انقلابی جدیدالتاسیس شاه را پناه داد و از او در کاخ
پذیرائی دولت پذیرایی گرمی کرد.
بخش اول خاطرات منسوب به اردشیر زاهدی
پیک نت 5 آذر |