20 خردادماه 1388 مصاحبه ای با سه دختر میرحسین موسوی منتشر شد
که بازخوانی آن، امروز، یعنی 2 سال و هشت ماه پس از انتخابات
22 خرداد معنای دقیق تری پیدا می کند. این مصاحبه را خلاصه
کرده ایم.
متن کامل این مصاحبه روی فیسبوک "سپید و سیاه" قابل دسترس است
که در صورت دسترسی به آن فیسبوک می توانید آن را بخوانید.
«میرحسین موسوی و زهرا رهنورد سه دختر دارند. كـوكب، زهرا و
نرگس. كوكب دختر بـزرگ اسـت و دكـتـر رشـتـه پـرتـوپـزشكـی.
زهـرا دختر وسطی است كه دكـتــرای پــژوهــش هـنــر دارد و در
دانشگـاه تـدریـس می كرد و معلوم نیست که هنوز هم اجازه تدریس
دارد یا خیر. نرگس كوچكترین دختر آنها در حــــال
تــحــصــیــــل در رشــتــــه تـصـویـرسـازی در مـقطع
كارشناسی ارشد است. از میان آنها، دو تن مخالف به میدان آمدن
موسوی برای انتخابات 22 خرداد بودن و یکی موافق.
نـرگـس: من نه خوشحال شدم و نه ناراحت.
كـوكـب: مـن خـیـلـی موافق با حضور ایشان نبودم، چـون وضـعـی
كـه امـروز در جـامعه ما حاكم شـده، نـشـانـگـر ایـن اسـت كـه
بـه سـخـتـی مـیتوان در آن كاری انجام داد. البته ایشان
خودشان بر این باورند كـه مـیتـوانـد تغییـراتـی ایجاد كرد
زهرا: من فكر نمیكنم با مشكلاتی كه امروز هست بتوان مقابله
كرد و الـبـته این مطلب را به پدرم هم گفتم. معتقدم مشكلاتی كه
در گذشته (دوران نخست وزیری موسوی) بود امروز با دولـت جدید
ساماندهی و ارگانیزه شده است. میدانستم پدرم، مردی قوی و
پركار و موثر است، اما مـقـابـلـه بـا بـرخـی جـریـانهـا و
مشكلات، هـزیـنـه بـسـیـار سـنـگـیـنـی بـرای او خواهد داشـت.
مثل همه هزینههایی كه در دوران اصــلاحـات داده شـد،
دانشجـویـان زیـادی زنـدانی شدند، روزنامههای بسیاری تعطیل و
تـوقـیف شده و مسائلی از این دست ... لذا مـا نـگـران بـودیـم.
زهـرا: ایـشـان خیلی فكر كردند، چون به هـر حـال تـحـت فـشـار
بـودنـد و بعد از مدت زیادی به این نتیجه رسیدند كه وارد صحنه
شـونـد. ایـشـان یـكـبـار در سـال گـذشـتـه از نمـایشگـاه
كتـاب بـه خـانه آمد و البته خیلی آشفتـه بـود، بـه مـا گفتـه
است در نمایشگاه یـك شخصـی آمـده و بـه ایشـان مـیگـوید:
«شمـا میـرحسیـن موسوی هستی؟» ایشان گفته است: «بله» آن فرد به
ایشان میگوید «نــامــرد، خــودخـواه ...»! اگـر تـو پـا پیـش
گذاشته بودی و به صحنه میآمدی ما امروز این مشكلاتی را كه
داریم، نداشتیم... پس مـردم هـم ایـشـان را بـرای حضور در صحنه
تـحــت فـشــار گــذاشـتــه بـودنـد [در كـنـار سیاستمداران] و
لذا یك پروسه طولانی طی شـد كـه به امروز رسیدیم. مثلا ما
میدیدیم كـه ایشـان بعـد از انحـلال سازمان مدیریت بسیـار
آشفته و نگران بودند یا اینكه توقیف مـطبـوعـات، گشـتهـای
ارشـاد و مسـائلـی دیـگـر در گـذشـتـه و امـروز بـاعـث شد كه
ما مـتـوجـه شـدیـم كـه ایـشان عزم خود را جزم كردهاند كه
وارد صحنه شوند.
كـوكـب: پـدرم اشاره كـرده اسـت که آن قدر ساختارشكنی در ایـن
4 سـال اخـیر شده كه دیگر جایی برای سـكوت باقی نمیگذارد.
زهرا: بـبـیـنـیـد مـا اولـیـن سـوالی كه از پدرمان کردیم این
بود که چـرا 20 سـال سـكوت كـردیـد؟ برای قدرت آمدهاید؟ یا
بــرای خـدمـت؟ چـرا در ایـن 20 سـال هـیـچ نگفتهای؟ البته
ایشان 20 سال حرف زد ولی او را سـاكـت كـردنـد... بـه گذشته
برگردیم، آخـریـن افطاری كه ایشان با سایر مسئولان خــدمــت
امــام بــودنــد (كــه از تلـویـزیـون نمازجماعت امام را
معمولائ پخش میكنند.] پس از نماز همه میروند كه با ایشان عكس
بـگـیــرنـد، امـام بـه آقـای مـوسـوی خطـاب مـیكـنـنـد كـه
شـمـا هـم بـیایید تا در عكس بـاشـیـد، در آن عـكـسی كه از آن
روز هست اثـری از مـیـرحـسـیـن موسوی نیست، چون تـصـویـر او را
از آن عـكس قیچی كردهاند و موارد زیادی از این دست.
عكس ایـشـان در ایـن 20 سـال قـیـچـی شـد، مثل آقای خاتمی كـه
دائـمـا بـنابراین بود كه از عرصه سیاسی حـذف شـونـد امـا
شـاهـد بـودیـم كه این امر مـحـقـق نـشـد، چـون مـردم دانـا و
هـوشـیار هستند.
کوکب: ایشان یـك خـصـوصـیـتـی دارنـد و آن ایـنـكـه اگـر
فـشــاری روی ایـشــان بــاشــد یــا ایـنكـه بـا مـشكلاتی
درگیر باشند، هیچ وقت آن را در خـانواده بروز نمیدهد، اما در
مواردی خاص واكنشهای تـنـدی نـشـان مـیدهـد که یـكی از آنها
كه من خـاطـرم هست بستن فلهای مطبوعات بود. در ایـن ایـام
ایـشـان حتی در منزل هم دچار تـحـول روحـی و رفـتاری شده
بود...یا اینكه وقـتـی مـردم بـه ایـشـان مراجعه میكردند و
ایـشان با مشكلات آنها مواجه میشد دچار تـحـول روحـی مـیشـد
و گـاهی كه به منزل مـیآمـد و مـسـئـلـه را مـطرح میكرد، بعد
از ایـنـكـه نـاراحـت مـیشـد، سكوت میكرد و مـیگـفت: پناه
بر خدا، پناه بر خدا... .خدایا چـه كـنـیـم برای حل این
مشكلات.
زهرا: آدمها با هم متفاوت هستند. مثلا ذائقه آقای خاتمی
متفاوت است. یعنی در همه حال مسائلی را از خودشان بروز میدهند
(البته ما هم ایشان را خیلی دوست داریم) مثلا در یك جلسهای كه
یكی از دوستان ایشان كه در پشت سرشان حركت میكرده و آقای
خاتمی ایشان را ندیده بوده است، در یك لحظه ایشان را میبیند،
جلو همه او را میبوسند، خوب آقای موسوی چنین روحیهای ندارد و
در عین حال انسانی است عاطفی و مهربان، البته این به هر حال
جزو ویژگیهای شخصی افراد است.
نرگس: من قبل از مناظره به پدرم گفتم كه شما فكر كردهاید كه
چه میخواهید بگویید؟ گفتند: بله و خیلی عادی برخورد كردند...
هم ما و همه مردم دلهره داشتند كه چه اتفاقی خواهد افتاد، لذا
من و خواهرانم خیلی نگران بودیم اما ایشان در كمال آرامش بودند.
زهرا: من از صبح آن روز آنقدر با ایشان تماس گرفته بودم كه در
نهایت به من گفتند، دخترجان اجازه بده من به كارم برسم... چون
خیلی نگران بودم... من احساس میكردم كه پدرم به قربانگاه
میرود... و نگران بودم اما ایشان خیلی آرام و صبور بود.
نرگس: تنها جایی كه پدرم در این مناظره خیلی ناراحت شدند: آنجا
بود كه به مادرم تهمت ناروا زدند... چون ایشان احترام خاصی
برای مادرم قائلند.
زهرا: بعد از مناظره به ایشان گفتم كه بابا! چه خواهد شد! گفت:
دخترجان، من همه حرفهایم را زدم و از همه این 20 سال هم
آرامشم بیشتر است و هر چه پیش بیاید خواست خداوند خواهد بود...
پیک نت - 24 شهریور 1390 |