سید
جواد ذبيحی مداحی بود با شال سبز سيدی به كمر و نوار سبز رنگی
به دور كلاه زرشكی رنگی كه به رسم همه مداحان پیش از جمهوری
اسلامی بر سر میگذاشت. خوش پوش بود و خوش صدا، چند موئی هم از
ابروهايش بر میداشت تا كمان آنها حفظ شود! اهل هر حرفهای
بود، از جمله مداحی قدرت. مثل خيلی از مداحان جمهوری اسلامی كه
اكنون مدح قدرت را میگویند. البته اینها دار و دسته اند و
دستشان علاوه بر آنچه ذبیحی بود، بر جنایت و تجاوز و ... نیز
آلوده است.
سالهای طولانی کمی پائین تر از چهار راه سرچشمه تهران، و در
كمر كش كوچه يخچال مینشست. كوچهای كه در انتهای آن سرهنگ
امير رحيمی مینشست.
در ابتدای همین کوچه پدر به سايه خزيده "ناصر
فخررائی” ضارب شاه در 15 بهمن 1327 زندگی می کرد.
سرهنگ امير رحيمی که در زمان شاه به جرم ملی بودن و تمایل به
نهضت آزادی مغضوب شده و از ارتش کنارش گذاشته بودند، پس از
انقلاب به ارتش فراخوانده شد و با درجه سرتيپی كه آيت الله
خمينی به او داد، فرمانده دژبان تهران شد. ارتش از هم پاشيده و
سربازان و درجه داران از پادگانها گريخته را با زحمت بسیار به
خدمت برگرداند و بعد هم، به جرم گرايشی كه به نهضت آزادی ايران
داشت دوباره به خانه بازگردانده شد و پس از درگذشت آیت الله
خمینی مدتی هم بازداشت و زندانی شد. جسارت او در نوشت نامه با
امضای ارتشی های ملی به شاه در سال 1357 را نمی توان فراموش
کرد. پس از انتشار همین نامه، برای مصاحبه به دیدارش در همان
کوچه یخچال رفتم. قدی کشیده، چهره ای تیره و استخوانی داشت.
نمی دانم اهل کجا بود، اما هر چه بود و از هرکجا آمده بود، با
خودش جسارت را آورده بود. برخلاف آنها که پس از انقلاب جسور
شدند و امثال امیر رحیمی را زندانی کردند.
ذبيحی، در سال 57 از بيم انقلاب لباس را از تن در آورده و از
اين و آن آيت الله تامين جانی گرفت، اما تيمهای ترور وابسته
به كميتههای انقلاب که بعدها معلم لباس شخصی های امروز شدند
امانش ندادند. همانها كه بعدها تبديل به عوامل خودسر امنيتی
شدند، ذبيحی را ربودند و در بيابانهای اطراف تهران بطرز فجيعی
كشتند. عكس جنازه او را در حالي كه آلت تناسلی اش را بريده و
در دهانش گذاشته بودند برای مطبوعات وقت فرستادند. به آن جرمی
که بمراتب کمتر از جنایاتی بود که ارسال کنندگان آن عکس، بعدها
خود در جمهوری اسلامی مرتکب شدند.
او
را كشتند اما با مناجاتی كه از او باقی مانده بود چه
میتوانستند بكنند؟ در اولين ماه رمضان پس از انقلاب نمی
دانستند جای خالی مناجات او را چگونه پر كنند و اگر نبود
شجريان و صوت قرآنی او، در اين جايگزينی مانده بودند.
33رمضان
رفت و صدای ذبيحی ديگر از راديو پخش نشد، بخت و اقبالی كه نصيب
موذن زاده اردبيلی شد و اذانبینظير با صوت فارسی او را به
مناسبت و بیمناسبت پخش كرده و
میكنند.
ذبيحی هر كه بود و هر چه كرد، صدايش يعنی شبهای قدر در ماه
رمضان. همان شب هائی که ما را در نیمه آن، از رختخواب گرم
زمستانی بیرون می کشیدند و در تابستان های گرم از پشت بام
پائین می آوردند تا دست و رو بشوئیم، سحری بخوریم، نماز صبح
بخوانیم و دهانمان را تا غروب روز بعد ببندیم.
در
آن سه شب قدر، او بغض در گلو می خواند « ام یجیب مضطر اذا دعاه
و یکشف السوء » و من که معنای آن را نمی دانستم، برای فهمیدی
معنای آن به صورت گرد و معصوم مادرم خیره می شدم که دو زانو
روی جانماز نشسته و آهسته آهسته می گریست. صورتش از زیر مقنعه
سفیدی که از زیر چادر نماز گلدارش بیرون آمده بود، از همیشه
گردتر و مهربان تر بود!
نوجوان که شدم، در همین سه شب، همراه همسن و سال هائی که با هم
در یک محله بزرگ شده بودیم، به مسجد فخرآباد می رفتیم که
پیشنمازش آیت الله کمره ای بود. شیخ خوش چهره، قد بلند، کمی
فربه و موقر که چهار خانه آنطرف تر از ما، در کوچه مظفری منشعب
از خیابان خورشید زندگی می کرد. خیابانی که بعدها در یکی از
کوچه های ابتدای آن برادران رضائی یا کشته شدند و یا دستگیر و
شکنجه و اعدام. آنها از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق بودند.
در
همین سه شب، وقتی چراغ های مسجد را خاموش می کردند تا همه قرآن
به سر گرفته و " ام یجیب..." را بخوانند، آنها که کنار دیوار
نشسته بودند و هسته خرما ها را جمع کرده بودند، آنها را برای
سر کسانی که جلو، کنار و مقابل منبر آقا نشسته بودند پرت می
کردند و صدای ناله و اعتراض خاموششان، باعث تفریح و خنده ما در
انتهای سالن پر از جمعیت مسجد میشد.
متولی این مسجد "احمد مطیعی" بود. (عموی ملک مطیعی هنرپیشه
تئاتر و سینما که با فیلم قیصر جا را برای بهروز وثوقی خالی
کرد). احمدی مطیعی صاحب قهوه خانه بزرگ روبروی مسجد و کبابی
بزرگ نبش خیابان فخرآباد و دروازه شمیران بود. تلخ گوشت و تلخ
زبان بود. همیشه زمستان ها پاشنه کفش را می خواباند و تابستان
ها پاشنه گیوه را. لخ لخ کنان و ابرو در هم کشیده فاصله مسجد
تا کبابی و کبابی تا قهوه خانه را طی می کرد. خاله ام که زن
اولش بود و دو دختر از او داشت، از تلخ گوشتی و تلخ زبانی او
داستان های غم انگیزی داشت که اغلب برای مادرم تعریف می کرد. و
سرانجام نیز دخترها را برای پدر گذاشت و طلاق گرفت و...
بعد
از ظهرها، از نفس افتاده، شتابزده تر از هر روز دیگری خود را
در این ماه به خانه می رساندیم. وای از بوی حلوائی که از لای
پنجره های نیمه بسته آشپزخانه های راه مدرسه تا خانه بیرون می
زد!
شبهای قدر، مناجات سيد جواد ذبيحی بسيار بيش از مناجاتی كه
اكنون در جمهوری اسلامی خيلی غليظ تر، عربی تر و كشدار تر پخش
میشود به جان و دل مینشست. درست مثل اذان ظهرهای جمعه كه با
صدای موذن زاده اردبيلی پخش میشد. آمدند آش را خوشمزه كنند،
آنقدر نمك زدند كه از شوری نمی توان خورد! چنان در 12 ماه سال
این سفره پهن است که دیگر آن لذت عبادت ماهی یکبار را از دست
داده است.
سيد
جواد ذبيحی هم خوش صدا بود و هم خوش چهره. مناسباتی هم به
فراخور صدا و چهره اش با اهل قدرت در زمان شاه داشت. همان
مناسباتی كه خيلی از مداحان و روحانيون قم و مشهد و اصفهان
(غير از آنها كه زندانی بودند و يا در تبعيد و اكنون هم اكثرا
در حصر و خلع لباس و يا تحت تعقيب و...) هم میخواستند داشته
باشند، اما شرايط و موقعيت ذبيحی را نداشتند. همچنان كه زبان و
كلام آرام و نصيحت گونه شیخ خوش دانشمند و خوش صحبتی بنام
"راشد" که جمعه ها از رادیو برنامه داشت را نداشتند. کلام آرام
او نیز جانشین نیافت، گرچه هر عمامه سفید و عمامه سیاهی 33 سال
است، زبان به نصیحت در صدا و سیما گشوده و خلاف آن را درجامعه
پاسخ گرفته است. در اینجا نیز هم شورش را در آوردند و هم خود
چنان آلوده بوده اند که بر اعتبار "راشد" افزوده اند. البته
منهای آنها که مغضوب اند و در حبس خانگی و در محاصره امنیتی
اند و یا عمامه را دادگاه روحانیت از سرشان برداشته و باصطلاح
خلع لباسشان کرده است.
آنچه
كه گفتند ذبيحی بود و بايد به جرم آن كشته میشد و فتوايش را
هم صادر كردند، اكنون، در جمهوری اسلامی شمار در شمار است!بقول
غلامحسين ساعدی: وای بر مغلوب!
از
ذبيحی مناجات ماههای رمضان او برجای مانده و اذانی كه بعد از
موذن زاده اردبيلی دلنشين ترين اذان بود. چرا که این هر دو
اذان و مناجات، نه به صوت عربی، بلکه به صوت فارسی بود، از
موسیقی و شعر موزون ایران خارج نبود. درست مانند ربنائی که
امسال، پس از دو سال برنامه ریزی برای پر کردن جای خالی ربنای
شجریان، با صدای جوانی از صدا و سیما پخش می شود که به صوت
عربی است، نه صوت فارسی و لابد از قاریان بیت رهبری. حکومت
هنوز نفهمیده که مردم ایران، قرآن و ربنا و مناجات را هم به
صوت فارسی می خواهند نه به عربی، حتی اگر کلامش عربی باشد!
بمناسبت ماه رمضان، لحظاتی با صدای ذبيحی بمانید. نماز و روزه
و طاعت همگی قبول!
مناجات زیر را هم از ذبیحی بشنوید.
اینجا
|