سلام- یک گروه خبری برای تهیه گزارشی از اوضاع بلوچستان ایران
به این منطقه اعزام شده بودند تا گزارشی برای انتشار تهیه
کنند. این گزارش تهیه شد اما منتشرنشد. من چند روز پیش نکاتی
از آن را برایتان فرستادم. من بر حسب تصادف در جریان این گزارش
قرارگرفتم و توانستم و نکاتی را به خاطر بسپارم که برای شما می
نویسم:
بلوچستان با استان های دیگر کشور بکلی متفاوت است. ما ابتدا در
محله ای بنام "کریم آباد" که در حوالی جنوب شهر زاهدان است
مستقر شدیم. در این محله بوی تعفن ناشی از زباله بیداد می کرد.
افراد بومی که ما را از قماش نظامی ها و افراد گسیل شده از طرف
حکومت نمی دانستند حرف دلشان را با ما در میان گذاشتند.
می گفتند که آنها (سپاه) کریم آباد و شیرآباد را تبدیل به
زباله دانی زاهدان کرده اند و به وضعیت بهداشتی و عمرانی این
مناطق توجهی ندارند. یک جوان تحصیل کرده می گفت، خاک زاهدان
نفوذ پذیری بسیار کمی دارد و آن زمان که باران شدیدی در جنوب
زاهدان باریده بود، آب بصورت راکد بر روی زمین و گودال و جوی
ها باقی مانده بود که منبع تولید حشره از جمله پشه مالاریا در
این آب های راکد شد و گریبان مردم جنوب شهر را گرفت.
نکته ای که در طرز حرف زدنشان نهفته بود این بود که هر وقت
صحبت از "آنها" می شد، منظورشان سپاه بود. گویا سپاه در اینجا
مردم را حسابی اذیت می کند و محدودیت ها و فشارها بسیار بالاست
و به همین دلیل سپاه را سمبل حکومت می دانند و بی نهایت از آن
متنفر هستند و محدودیت ها و کمبودهای موجود را حتی اگر به صورت
مستقیم ربطی هم به سپاه نداشته باشد از چشم آنها می بینند.
روز بعد به بلوار بعثت رفتیم. در آنجا یک کارخانه نمک وجود
دارد. کارگران به داخل کارخانه می رفتند اما در آن چندین ساعتی
که ما در آن حوالی بودیم هیچکس از آن باز نمی گشت، تا اینکه
جلوی یکی از کارگرانی که به سمت کارخانه می رفت را گرفتم و علت
را سوال کردم. او که انگار دل پری داشت گفت کارگران دائما کار
می کنند و حتی تا شیفت های 18 ساعته نیز بر سر کار می ایستند
اما از حقوق زیادی خبری نیست و تازه همان چندرغاز را هم با
هزار بدبختی از چنگ صاحبکار در می آوریم. الان 11 ماه است که
حقوق درست حسابی به ما پرداخت نکرده اند و هر چند وقت یک بار
با 50 هزار تومان و 60 هزار تومان دهان کارگران را می بندند.
یکی از مغازه داران در همان حوالی می گفت اینجا صدای اعتراض را
در نطفه خفه می کنند. همین چند وقت پیش سپاه می خواست 110 تن
تریاک را شبانه از مرز پاکستان وارد کشور کند و ناظر گمرکات
استان سیستان و بلوچستان که از اهالی زاهدان و بومی بود موضوع
را فهمیده و جلوی آنها را می گیرد. او را تهدید می کنند که اگر
چشمش را روی هم نگذارد تا آنها محموله را وارد کنند جانش در
خطر است و حتی پرونده ی سنگینی برایش درست می کنند. اما او
بهرحال موافقت نمی کند و می گوید یا اینکار انجام نمی شود یا
با تماس با دفتر مولانا عبدالحمید فتوای جهاد را از او می گیرم
که به این ترتیب سپاهی ها عقب نشینی می کنند و این محموله نمی
تواند رد بشود. اما با فشار به مقامات استان او را علیرغم
کارامدی و جان تازه ای که به اقتصاد مرزی استان داده بود،
برکنار می کنند.
گشت شهری در زاهدان پر خبر بود. در مرکز شهر با یک نفر به طور
محتاطانه هم کلام شدیم و بعد از چند دقیقه او نیز درد دل های
بسیاری داشت. یکی از مهم ترین مسائلی که گفت این بود که خط آهن
در زهدان قرار است کرمان را به خطوط پاکستان متصل کند و قرار
است طول آن چند صد کیلومتر باشد. اما دست هایی در داخل حکومت
(بخوانید سپاه) دائما در این پروژه سنگ اندازی می کردند تا
تکمیل آن به تعویق بیفتد. وجود این خط آهن در زاهدان مسلما به
بهبود وضع اقتصادی این استان می انجامد چرا که می توان تصور
کرد بسیاری از کشورهای جنوب شرق اسیا به جای استفاده از راه
دریایی، کالاهای خود را از این طریق به اروپا، کشورهای آسیای
میانه و بخش هایی از آفریقا گسیل کنند. دقیقا به همین دلیل
(بهبود وضع اقتصادی استان و مردم) در این پروژه مانع تراشی و
سنگ اندازی می شود.
در منطقه ی مسکونی زیباشهر بوی تند گاز می آید. با پرس و جو از
مردم، معلوم شد که یک ایستگاه گاز خودرو در آنجا قرار دارد که
با کمترین شرایط و رسیدگی موجود به کار خود ادامه می دهد. مردم
می گفتند در نزدیکی همین منطقه بیمارستانی بنام خاتم الانبیا
قرار دارد که حتی گاهی اوقات این بوی شدید گاز تا آن بیمارستان
نیز سرایت می کند و بیماران را به شدت آزار می دهد.
مردم از طرف دیگر می گفتند که در روزهای عاشورا یا روزهای خاص
مذهبی به محله های سنی نشین می روند و با ماشین های جیپ و گشت
های ارشاد با پرچم های بزرگ "یا زهرا" بین مردم ویراژ می دهند.
اینها بذر کینه و دشمنی را پاشیده اند و به همین دلیل اکثر
جوانان مناطق سنی نشین جذب گروه های شبه نظامی می شوند.
مردم می گفتند بودجه های چند صد میلیارد تومانی را برای ریخت و
پاش می گیرند ولی نمی توانند به بیمارستان یا ایستگاه گاز
خودرو یا شغل جوانان برسند. طبق آمار غیر رسمی که بین مردم در
شهر دهان به دهان می شود، سن جوانان در گرایش به قاچاق مواد
مخدر به خاطر بیکاری حتی به مرز 13 سالگی رسیده است. این
نوجوان ها برای بدست آوردن 50 هزار تومان به شبکه قاچاق جذب می
شوند.
به چابهار رفتیم. شهری که قطعی آب در آن نسبت به شهرهای دیگر
استان بسیار بالاتر است. جوانی می گفت شغلش حمل و نقل با قایق
موتوری است. در شهر زاهدان حدود 5- 6 تصفیه خانه آب احداث کرده
اند و قول داده بودند که با اینکار مشکل قطعی آب در شهر زاهدان
و چابهار حل می شود، اما هنوز قطعی آب وجود دارد و حتی بعضی
وقت ها رنگ و بوی آب طبیعی به نظر نمی رسد.
در ادامه سفر گذرمان به ایرانشهر افتاد. ظاهرا بزرگترین مشکل
این شهرستان بیماری تالاسمی است. همان جوانی که روز اول در شهر
زاهدان با او صحبت کرده بودیم که ظاهرا شغل یا تحصیل او در
زمینه ی بهداشتی یا پزشکی بود، می گفت در ایرانشهر وضعیت
بهداشت به طور وحشتناکی با مشکل روبروست و بعلاوه ازدواج های
فامیلی نیز یکی از فاکتورهای مهم دیگر است. او می گفت در
ایرانشهر به طور متوسط حدود 800 واحد خونی در ماه توسط بیماران
تالاسمی مصرف می شود که به همین دلیل با کمبود خون مواجه
هستند.
مردم نیم نگاهی به آن طرف مرز دارند و خودشان را با بلوچستان
پاکستان مقایسه می کنند.
ما دو سال پیش برای تهیه گزارش به خوزستان رفته بودیم. همیشه
در مناطقی که قومیت ها زندگی می کنند این سئوال را مطرح می
کنیم که چه تعلق خاطری به آن سوی مرز و یا ایران دارند. این
سوال را دو سال پیش وقتی با مردم اهواز مطرح کردیم اغلب می
گفتند ما عرب ایرانی هستیم و خودمان را ایرانی می دانیم. این
بار همین سئوال را در شهرهای بلوچستان با مردم در میان
گذاشتیم. شاید نزدیک به 60 درصد خودشان را بلوچ می دانستند و
می گفتند اگر بناست این وضعیت ادامه پیدا کند چه فرقی می کند
که ما بلوچ ایران باشیم یا بلوچ غیر ایران.
به نظر می رسد زمینه های فروپاشی و تجزیه ی استان بلوچستان با
شرایطی که در این گزارش پرده ی کوچکی از آن طرح شده بود و من
توانستم آن را بخوانم کاملا فراهم است. بلوچستان انبار باروتی
است که با یک جرقه ی کوچک منفجر خواهد شد. |