ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

11خرداد  1390

infos@pyknet.net

 
 
 

ضربه های یک انقلاب خام
 در پایتخت مضطرب سوریه "دمشق"
 
نادژدا کروکوا- گزارشگر روس تلویزیون RT (ترجمه پیک نت)

 
 
 
 

رسانه های غربی می گویند که تظاهرات در سراسر سوریه گسترده شده است. بیش از یک هزار کشته از اواسط ماه مارس تا کنون گزارش شده است.

من دو هفته پیش از دمشق بازگشتم. آنچه من دیدم چیزی شبیه یک انقلاب هنوز قطعی نشده بود. وضع حتی در دمشق نیز غیر عادی است. برای رسیدن به قدیمی ترین مسجد دمشق ، شما باید از بازار عبور کنید. در کنار مسجد پلیس مستقر شده است. صبح روز جمعه است. همه مغازه ها تعطیل اند. نه تنها بازار بزرگ دمشق تعطیل است، بلکه همه مغازه های شهر تعطیل اند.

بندرت در خیابان اتومبیلی عبور می کند. آشکارا شمار آنها به نسبت روزهای دیگر هفته کم است. در گذرگاه ها گروه های پنج تا شش نفره سرباز مسلح بالا و پائین می روند. در مقابل ساختمان های دولت نیز سرباز مستقر شده است. حتی در حوالی ساختمان های دولتی شما می توانید به آسانی مامورانی را در لباس غیر نظامی ببینید که سلاح زیر لباس خود پنهان کرده اند.

من شاید تنها روزنامه نگار خارجی در دمشق باشم که البته اجازه رسمی هم ندارم و به همین دلیل نیز هر بار که خواسته ام عکسی بگیرم و یا با مردم صحبت کنم پلیس مانع شده است.

در کوچه های تنگ وضع به گونه ای دیگر است و من می توانم با عجله و سرعت از آنها عبور کرده و حتی با مردم صحبت کنم. راننده تاکسی به شرطی حاضر است مرا تا کنار مسجد بزرگ و قدیمی شهر ببرد که اجازه ورود به مسجد را داشته باشم. اما من نه مسلمانم و نه شبیه آسیائی ها و همین کارم را دشوارتر می کند. البته میدانم که مسیحیان و مسلمانان هزار سال در کنار هم در همین شهر و حتی در حاشیه همین مسجد با هم بدون برخورد زندگی کرده اند. ، اما این دیگر را تحت تاثیر قرار هر کسی در اینجا. مسجد Omayad تا به هر دو مسیحیان و مسلمانان برای 1،000 سال گذشته دیده می شود. سر جان باپتیست استوار در صلح در وسط مسجد

خارجی ها بندرت در شهر دیده می شوند. حتی در بخش قدیمی شهر که معمولا توریست ها در آنجا پرسه می زدند. آنها بیش از مردم سوریه در اضطراب اند. مردم بصورت پنهان از کانال های تلویزیونی غرب اخبار کشورشان را دنبال می کنند.

یک بعد از ظهر، در حالیکه بطری های پلاستیکی کوکاکولا در کوچه های باریک بخش قدیمی شهر با وزش باد اینسو و آنسو می شدند، ناگهان صدا پسر بچه های کم سن و سالی بلند شد که پس از یک مسابقه فوتبال به خیابان آمده بودند. سکوت یکباره شکست. از هر طرف فریاد ها بلند شد. مردان به این جمع کم سن و سال پیوسته بودند. هیچ اثری از لبخند  بر لب های آنها ندیدم. خواستم از آنها عکس بگیرم، اما چند مرد پیش آمده و مانع شدند. حتی نتوانستم با دوربین کوچک تلفن همراهم  عکس بگیرم، دوربینی که پیشتر با آن توانسته بودم از ورودی مسجد قدیمی شهر عکس بگیرم.

نمی دانم آن مردان تظاهر کننده بودند و یا مامور مخفی. اما هرچه بودند توانستند مانع عکسبرداری من شوند. یکی از زنانی که در میان تظاهر کنندگان بود خواست به من کمک کند که عکس بگیرم اما او نیز چون من ناکام ماند.

بازی در نقش توریست، کم خطر تر از انجام وظیفه بعنوان یک خبرنگار نیست.

روز بعد رفتم به مسجد قدیمی و بزرگ شهر. برای رسیدن به آن باید از میله های آهنی که دولت دستور نصب آن را در فاصله ای نسبتا دور از مسجد کار گذاشته عبور کرد. به من گفتند که باید بلیت ورود به مسجد تهیه کنی. پذیرفتم اما خنده دار بود که دفتر فروش بلیت بسته بود. از آنها اجازه خواستم تا لااقل بگذارند تا داخل حیاط مسجد پیش بروم. گفتند وقت نماز است و مسلمانان مشغول عبادت، بعد از نماز اجازه می دهیم. به این وعده خودشان عمل کردند. چند زن به همراه فرزندانشان در حیاط مسجد جمع بودند.

زنها کنار یک پله نشسته بودند و من را در کنار خودشان جای دادند. زن جوانی به من نزدیک شد. حجاب سیاه و سفید داشت. من را به دلیل سفر به سوریه و سماجتی که برای ورود به مسجد از خود نشان داده بودم شجاع خواند. پرسید "میدانی چه خطری را پذیرفته ای؟"

نگاهش کردم و او اضافه کرد: تا حالا 800 نفر کشته شده اند. عده زیادی اعدام شده اند. میدانی که بعد از نماز ممکن است تظاهرات شروع شود و تو هم دستگیر شوی؟ ماموران سرویس مخفی را در میدان روبروی مسجد دیدی؟

تعداد آنها که هنوز از داخل مسجد سرگرم نماز و نیایش اند، چندان زیاد بنظر نمی رسد. مردم وحشت دارند، اما وقتی تظاهرات شروع می شود از هر طرف جمعیت سرازیر می شود.

همان زن می گوید: مردم خواهان آزادی اند. یک انتخابات آزاد. دولت خطر اسرائیل را بهانه کرده و جلوی آزادی را گرفته است.

من به او یادآوری می کنم که وضع در سوریه بهتر از بسیاری از کشورهای دیگر همسایه است. می گویم که کشورهای دیگر منطقه را هم دیده ام و سوریه را با آنها مقایسه می کنم.

به او می گویم که دولت زیر فشار است. نیم میلیون فلسطینی در کشور شما پناه گرفته اند. یک میلیون لبنانی در سوریه زندگی می کنند. یک و نیم میلیون عراقی در سوریه پناهنده اند.

آنچه را می گویم تائید می کند. می گوید همه مردم سوریه اینها را می دانند. اعتراض مردم به اینها نیست. اعتراض به نداشتن آزادی است.

ما هنوز کنار پله ها سرگرم گفتگو هستیم و زنان دیگری که دور ما جمع شده اند بدقت گوش می کنند که ناگهان فریادها از سمت در خروجی مسجد شروع می شود. تظاهرات شروع شد. زنان به من توصیه کردند که از مسجد بیرون نروم و کنار بچه ها بمانم، و خودشان به سمت خروجی مسجد راه افتادند. زنی که با من صحبت می کرد گفت: باید بروم. من در تظاهرا همیشه با شوهرم هستم.

چیزی در حال تغییر است. این را به آسانی می توان در سوریه احساس کرد. ماموران مساجد را تحت کنترل گرفته اند، اما وقتی جمعیت به خیابان می رسد، کنترل آن به آسانی کنترل همین جمعیت در مساجد نیست.

گروه های کوچک برای نماز به مسجد می آیند، اما وقتی تظاهرات شروع می شود، این گروه های کوچک خیلی بزرگ می شوند. مردم از آنها حمایت می کنند و به آنها می پیوندند. من در طول اقامت و سفر به سوریه با خیلی از مردم صحبت کردم. با افرادی که عقاید متفاوت داشتند و عجیب آن بود که با همه تفاوت عقیده ای که باهم دارند در تظاهرات شرکت می کنند.

پس از غروب آفتاب، دوباره به همان محل که مسجد بزرگ و قدیمی دمشق در آن واقع است بازگشتم. چشمم می دیدی اما خودم باور نمی کردم. همه مغازه باز بودند و خیابان ها پر از مردم. اگر بخواهم در یک جمله آنچه را دیدم بنویسم آن جمله اینست "دمشق زیر ضربه های یک انقلاب خام"

پنج روز پس از بازگشت از دمشق، رسانه های جهان از تظاهرات عمومی 22 ماه مه گزارش دادند و من در اینجا، دور از دمشق به سوریه و آینده آن می اندیشم. به مردمی از رنگ و نژاد و مذهب مختلف، با لباس ها و پوشش های متفاوت که با هم دوست اند و ایده های مشترکی دارند.  اما سرانجام کار به کجا خواهد انجامید؟

 
 

اشتراک گذاری: