علی خامنه ای در این روزها با پذیرش ضمنی اینکه دستور ابقای
وزیر اطلاعات دخالت در اختیارات قوه مجریه و فراتر از اختیارات
قانونی رهبر است گفت این کار برای مصلحت بزرگتری لازم بود و ""تا
زمانی که زنده ام و مسئولیت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت
به سوی آرمان ها ذره ای منحرف شود".
معنای این سخن آن است که آقای خامنهای قانون اساسی را قبول
ندارد و مانند همه خودکامه ها نه قانون و نظر مردم، بلکه خود و
نظرات خود را محور "مصلحت" مردم و جامعه می داند. ولی کسی از
آقای خامنه ای و او خود نیز از خویش نپرسید که اگر قانون اساسی
را بگیرند او چه چیز در دست دارد و منشاء اختیاراتش در کجاست؟
آن روزی که آقای خامنه ای خود را فراتر از قانون اساسی قرار
داد تصور نمی کرد که با این کار در حال خالی کردن زیرپای خود
است. اگر برای او جایی در نظام سیاسی ایران می توانست وجود
داشته باشد، اتفاقا در تکیه و اجرای قانون اساسی بود. اما آقای
خامنه ای به حرص قدرت بیشتر با دست خود زیر پای خود را خالی
کرد. امروز در حکومت ایران سوال این است که اگر قانون اساسی
کاغذ پاره ای بیش نیست، باند احمدی نژاد به چه دلیل این قانون
و اختیارات آقای خامنه ای را قبول داشته باشد؟ آقای خامنه ای
نواده کوروش است، یا پسرخاله داریوش یا از طایفه رستم که ادعای
حکومت بر ایران را دارد؟
از آن طرف، در این دعوا، احمدی نژاد و باند او هم مشروعیتشان
اگر از علی خامنه ای کمتر نباشد بیشتر نیست. خود او با کودتا
سر و کار آمده است و با باج دادن و سپردن قرادادهای نان و آب
دار به فرماندهان سپاه و به اتکای اراذل و اوباش و چماقدارها و
تفنگ نیروی انتظامی هارت و پورت می کند و خود را قهرمان سازش
ناپذیری نشان می دهد. در حالیکه می داند که کافیست دست این جمع
از پشتش برداشته شود تا قیافه اش به قیافه فلک زده و دم به
گریهی صبح روز انتخابات 22 خرداد تبدیل شود. احمدی نژاد هم در
جایی گیر کرده است که می داند اگر یک قدم عقب بردارد تمام آن
ابهت پوشالی که برای خودش ساخته فرو می ریزد و کارش برای همیشه
تمام است.
در معرکه دعوای میان این باندها، کشور به مرحله ای رسیده که دو
منشا قدرت بیشتر در آن وجود ندارد: یکی خیابان و مردم و دیگری
سپاه و چماق و تفنگ داران.
نه بیت رهبری، نه دفتر رئیس جمهوری، نه مجلس شورا، نه ریاست
خبرگان ، نه مجمع تشخیص مصلحت، نه شورای نگهبان و ... هیچکدام
دیگر کانون قدرت نیستند که کسی بخواهد با آویزان شدن به آن خود
را نگه دارد. هر کسی که بخواهد بماند باید به یکی از آن دو
منشاء - مردم یا نیروی نظامی - متصل شود. این مطلبی است که
هاشمی رفسنجانی شاید زوتر از همه فهمید و عطای ریاست خبرگان را
به لقای آن بخشید و تشخیص داد که یک خط پیام تسلیت به میرحسین
موسوی منشا قدرتی بیش از ریاست مجلس خبرگان است.
اکنون احمدی نژاد و رهبر نیز هر کدام بر سر این دو راهی قرار
گرفته اند. احمدی نژاد با جلو انداختن مشائی و مکتب ایرانی
کوشیده و توانسته بخشی از این توده ناراضی را با خود همراه
کند، ولی آقای خامنه ای چه کرده است؟ هنوز می خواهد پشت سپاه
سنگر بگیرد؟ آن هم سپاهی که فساد و دروغ و جنایت چنان در آن
رخنه کرده که به خود آن هم اطمینانی نیست و معلوم نیست در سر
بزنگاه جانب چه کسی را بگیرد؟ آقای خامنه ای خودش قانون اساسی
را لگد مال و بی ارزش کرده، از ولایت فقیه اش چیزی باقی
نمانده، مردم معجزه سید خراسانی و شعیب صالح را هم باور نمی
کنند، به اتکای چه چیز، کدام قدرت، کدام مشروعیت می خواهد جلوی
باند احمدی نژاد بایستد؟ او به سمت سرنوشتی نمی رود که خود
برای خود رقم زده است؟ |